جادوخیاللغتنامه دهخداجادوخیال . [ خ َ ] (ص مرکب ) کنایه از شاعر فصیح است . (آنندراج ). خیال باف . خیال پرداز. شاعری که در شعر خویش به تخیلات پردازد. رجوع به جادوخیالی شود.
جادوخیالفرهنگ فارسی عمید۱. خیالپرداز.۲. [مجاز] شاعری که در شعر خود خیالپردازی کند و نکتههای شگفتانگیز بیاورد: ◻︎ بر آنم که این پرده خالی کنم / در این پرده جادوخیالی کنم (نظامی۵: ۷۷۰).
جادوخیالیلغتنامه دهخداجادوخیالی . [ خ َ ] (حامص مرکب ) خیال بافی . خیال پردازی در شعر و سخن : بر آنم که این پرده خالی کنم در این پرده جادوخیالی کنم . نظامی (از آنندراج ).رجوع به جادوخیال و جادو شود.
جادوخیالیلغتنامه دهخداجادوخیالی . [ خ َ ] (حامص مرکب ) خیال بافی . خیال پردازی در شعر و سخن : بر آنم که این پرده خالی کنم در این پرده جادوخیالی کنم . نظامی (از آنندراج ).رجوع به جادوخیال و جادو شود.
جادوخیالیلغتنامه دهخداجادوخیالی . [ خ َ ] (حامص مرکب ) خیال بافی . خیال پردازی در شعر و سخن : بر آنم که این پرده خالی کنم در این پرده جادوخیالی کنم . نظامی (از آنندراج ).رجوع به جادوخیال و جادو شود.