جادوگری

jādugari

معنی

شغل و عمل جادوگر؛ جادویی؛ سِحر.

مترادف

۱. ساحری، سحر، فسون
۲. افسونگری

جست‌وجوی دقیق

جادوگری

فرهنگ فارسی عمید

شغل و عمل جادوگر؛ جادویی؛ سِحر.

جادوگری

لغت‌نامه دهخدا

جادوگری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) سحر. عمل آنکه جادوی کند. عمل کسی که ساحر است . عمل جادوگر. جادوئی : وقت شد اکنون که به جادوگری بازگشاییم درداوری .میرخسرو (از آنندراج ).

جادوگری

دیکشنری فارسی به انگلیسی

necromancy, sorcery, witchcraft, witchery, wizardry

جادوگری

فرهنگ فارسی معین

( ~.) (حامص .) سحر.

جادوگری

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. ساحری، سحر، فسون ۲. افسونگری

جست‌وجوی هم‌آوا

جادوگری کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

charm

وسیلۀ جادوگری

فرهنگ فارسی طیفی

مقوله: مذهب ادوگری، چراغ جادو، عصا، معجون، نگین سلیمان، قالیچۀ جادو

جادوگری کردن

فرهنگ فارسی طیفی

مقوله: مذهب دوگری کردن، افسونگری کردن، جادوجمبل کردن، چشم‌بندی کردن، غیب‌گویی کردن، عصا تکان دادن، جنی کردن بازکردنِکسی

جاداری

لغت‌نامه دهخدا

جاداری . (حامص مرکب ) فراخی . وسعت . گشادگی . اتساع .

جاداری

دیکشنری فارسی به انگلیسی

roominess, spaciousness

جست‌وجوی مشابه

جادوگری کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

charm

وسیلۀ جادوگری

فرهنگ فارسی طیفی

مقوله: مذهب ادوگری، چراغ جادو، عصا، معجون، نگین سلیمان، قالیچۀ جادو

جادوگری کردن

فرهنگ فارسی طیفی

مقوله: مذهب دوگری کردن، افسونگری کردن، جادوجمبل کردن، چشم‌بندی کردن، غیب‌گویی کردن، عصا تکان دادن، جنی کردن بازکردنِکسی

جست‌وجوی متن

spellcraft

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جادوگری

attice

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جادوگری

sorcerize

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جادوگری

caryatic

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جادوگری

adolescing

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جادوگری

جست‌وجوی هم‌آغاز

جادوگری کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

charm

جادوگری کردن

فرهنگ فارسی طیفی

مقوله: مذهب دوگری کردن، افسونگری کردن، جادوجمبل کردن، چشم‌بندی کردن، غیب‌گویی کردن، عصا تکان دادن، جنی کردن بازکردنِکسی

جست‌وجوی هم‌قافیه

وسیلۀ جادوگری

فرهنگ فارسی طیفی

مقوله: مذهب ادوگری، چراغ جادو، عصا، معجون، نگین سلیمان، قالیچۀ جادو

ترجمه مقاله