جادویفرهنگ فارسی عمید۱. سِحر.۲. ساحری؛ جادوگری.⟨ جادوی کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] سِحر کردن؛ جادو کردن.
جادوئیلغتنامه دهخداجادوئی . (حامص ) سحر و ساحری . (آنندراج ). سحر. جادوگری . عمل جادوگر. تُوَلَه . تِوَلَه .(منتهی الارب ). جِبت . طِب ّ. طُب ّ. طَب ّ. طُلاوة. طَلاوة. طِلاوة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) : جادوئیها کند شگفت و عجیب هست و استاش زند و استانیست .<b
جادوییفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] شگفتانگیز: چشمان جادویی.۲. (حاصل مصدر) [قدیمی] ساحری؛ جادوگری: ◻︎ خمار در سر و دستش به خون مشتاقان / خضیب و نرگس مستش به جادویی مکحول (سعدی۲: ۴۸۰).⟨ جادویی کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] سِحر کردن؛ جادو کردن.
جادوییفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] شگفتانگیز: چشمان جادویی.۲. (حاصل مصدر) [قدیمی] ساحری؛ جادوگری: ◻︎ خمار در سر و دستش به خون مشتاقان / خضیب و نرگس مستش به جادویی مکحول (سعدی۲: ۴۸۰).⟨ جادویی کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] سِحر کردن؛ جادو کردن.
جادوییفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] شگفتانگیز: چشمان جادویی.۲. (حاصل مصدر) [قدیمی] ساحری؛ جادوگری: ◻︎ خمار در سر و دستش به خون مشتاقان / خضیب و نرگس مستش به جادویی مکحول (سعدی۲: ۴۸۰).⟨ جادویی کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] سِحر کردن؛ جادو کردن.
جادوی کردنلغتنامه دهخداجادوی کردن . [ دُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سحر کردن . سحر. (ترجمان القرآن ). ساحری .
جادوی کردهلغتنامه دهخداجادوی کرده . [ دُ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مسحور. (دهار). سحرشده . آنکه او را سحر کرده اند.