لغتنامه دهخدا
جاری . (ع ص ) روان . (اقرب الموارد) (آنندراج ). نهر جار؛ ای لایجف و کذلک نبع جار. آب روان . (مهذب الاسماء). مقابل راکد (ایستاده ). سائل . رونده . ساری . مجازاً بمعنی نافذ. روا. رایج . گذران : تا بقوی بخت تو ز دولت سلطان امر تو اندر زمانه گردد ج