جازمفرهنگ فارسی عمید۱. جزمکننده؛ قصدکننده.۲. کسی که در قصد خود تردید نداشته باشد؛ قاطع.۳. هریک از عوامل جزم کلمه.
جازملغتنامه دهخداجازم . [ زِ ] (ع ص ) برنده و قطعکننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || عزم استوار کننده . (آنندراج ) : تاش جازم بود که یک حمله ٔ دیگر برد که خاتمه ٔ کار باشد.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 65). سلطان اگرچه بر استخلاص سجستان و ا
جازمفرهنگ فارسی معین(زِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - قاطع ، کسی که در قصد خود تردید نکند. 2 - قطع کننده ، برنده .
جاجیمفرهنگ فارسی عمید۱. پارچۀ کلُفت شبیه پلاس.۲. نوعی فرش بدون پرز با ضخامتی نازکتر از پلاس که از نخهای رنگین پنبهای یا پشمی بافته میشود.
جاجملغتنامه دهخداجاجم . [ ج ِ ] (اِ) پلاس را گویند و فرشی باشد که آن را از نمد الوان دوزند. (برهان ) . بمعنی جاجیم است و آن فرشی است که از پشم بافند غیر از گلیم ، مطلق پلاس ، و نیز فرشی که آن را از نمد الوان دوزند و جاجیم بتحتانی مشبع آن است . شفائی در هجو شال مرسله ٔ شخصی گفته است :وهم گ
جازمیةلغتنامه دهخداجازمیة. [ زِ می ی َ ] (اِخ ) فرقه ای است از متکلمین . عبدالکریم شهرستانی چنین آرد: جازمیه اصحاب جازم بن علی میباشند و ایشان بر قول شعیب اند که خدا را خالق اعمال عباد داند. و نیز قائل به «موافاة» باشند و گویند: خدا بندگانی را که میداند عاقبت آنان بر ایمان است دوست دارد و از آن
جازمهلغتنامه دهخداجازمه . [ زِ م َ ] (ع ص ) تأنیث جازم . جزم دهنده . حرفی که چون بر فعل درآید آن را جزم دهد. ساکن کننده ٔ حرف متحرک .- اسماء جازمة ؛ در اصطلاح نحویان اسمائی که برای شرط بکار میروند و دو فعل را بنام شرط و جزا جزم میدهند کلم مجازات یا اسماء جازمه گوین
جازمهفرهنگ فارسی معین(زِ مِ) [ ع . جازمة ] (اِفا.) 1 - مونث جازم . 2 - حرفی که چون بر فعل درآید آخر آن را ساکن گرداند.
حروف جازمهلغتنامه دهخداحروف جازمه . [ ح ُ ف ِ زِ م َ / م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرف هائی که طبق دستور زبان عرب چون بر سر فعل مضارع درآید آخر آنرا مجزوم سازد: لَم ْ، لَمّا، ل ِ (در فعل امر)، لا (در فعل نهی ).
اصحاب جازملغتنامه دهخدااصحاب جازم . [ اَ ب ِ زِ ] (اِخ ) پیروان جازم بن علی بودند که از گفته ٔ شعیب درباره ٔ اینکه خدای تعالی خالق اعمال عباد است ، پیروی میکردند. رجوع به جازمیه و ملل و نحل شهرستانی چ مطبعه ٔ حجازی قاهره ج 1 ص 206
جریمةلغتنامه دهخداجریمة. [ ج َ م َ ] (اِخ ) ابن جازم . از ارکان دولت و امنای هارون الرشید بود. (از حبیب السیر چ تهران ص 284).
یقینیلغتنامه دهخدایقینی . [ ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به یقین و حکماً و البته و از روی علم و دانایی و به طور اطمینان و تحقیق . (ناظم الاطباء). حتمی : امور یقینی ؛ امور قطعی . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یقین شود. || (اصطلاح منطق ) اعتقادی بود جازم مطابق .اعتقاد جازم مرکب بود از تصدیقی مقارن تصدیقی
جازم شدنلغتنامه دهخداجازم شدن . [ زِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دل بر کاری نهادن . یکدل شدن بر کاری . قاطع بودن بر کاری . - جازم شدن بر ؛ دل نهادن بر. یکدل شدن بر.
جازمیةلغتنامه دهخداجازمیة. [ زِ می ی َ ] (اِخ ) فرقه ای است از متکلمین . عبدالکریم شهرستانی چنین آرد: جازمیه اصحاب جازم بن علی میباشند و ایشان بر قول شعیب اند که خدا را خالق اعمال عباد داند. و نیز قائل به «موافاة» باشند و گویند: خدا بندگانی را که میداند عاقبت آنان بر ایمان است دوست دارد و از آن
جازمهلغتنامه دهخداجازمه . [ زِ م َ ] (ع ص ) تأنیث جازم . جزم دهنده . حرفی که چون بر فعل درآید آن را جزم دهد. ساکن کننده ٔ حرف متحرک .- اسماء جازمة ؛ در اصطلاح نحویان اسمائی که برای شرط بکار میروند و دو فعل را بنام شرط و جزا جزم میدهند کلم مجازات یا اسماء جازمه گوین
جازمهفرهنگ فارسی معین(زِ مِ) [ ع . جازمة ] (اِفا.) 1 - مونث جازم . 2 - حرفی که چون بر فعل درآید آخر آن را ساکن گرداند.
اصحاب جازملغتنامه دهخدااصحاب جازم . [ اَ ب ِ زِ ] (اِخ ) پیروان جازم بن علی بودند که از گفته ٔ شعیب درباره ٔ اینکه خدای تعالی خالق اعمال عباد است ، پیروی میکردند. رجوع به جازمیه و ملل و نحل شهرستانی چ مطبعه ٔ حجازی قاهره ج 1 ص 206
اعتقاد جازملغتنامه دهخدااعتقاد جازم . [ اِ ت ِ دِ زِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تصدیق که مقارن حکم به امتناع نقیض آن بود. مقابل اعتقاد غیرجازم . خواجه نصیرالدین آرد: تصدیق یا مقتضی اعتقادی بود یا نبود و اگر بود آن اعتقاد جازم بود یا نبود. و جازم مقارن حکم بودبامتناع نقیض آن تصدیق (آن مقارنت ) مقارنتی
اعتقاد غیرجازملغتنامه دهخدااعتقاد غیرجازم . [ اِ ت ِ دِ غ َ / غ ِ رِ زِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تصدیقی که مقارن با حکم به امتناع نقیض آن تصدیق نبود. تصدیقی که امکان نقیض آن باشد. مقابل اعتقاد جازم . خواجه نصیرالدین آرد: و چون امکان عبارت از عدم امتناع است پس هرچه (هر