جاشولغتنامه دهخداجاشو. (اِ) ناویار. ملاح . این کلمه در نسب امیر هرموز در بدایع الازمان فی وقایع کرمان آمده است و چنین مینماید که جاشو چون لقبی به معنی امروزین یعنی ملاح ، از قدیم متداول بوده است : آنگاه که ملک قاوورد قصد تسخیر عمان میکند وبایستی سپاه او از دریا بگذرد به او گویند <span class="
جابهجاشوcommutantواژههای مصوب فرهنگستانبرای مجموعهای مفروض در یک جبر باناخ، مجموعة همة اعضایی از جبر باناخ که با همة اعضای آن مجموعه قابل جابهجایی باشند متـ . مرکزیساز centralizer
جاشوشلغتنامه دهخداجاشوش . (اِخ ) دارویی است و نام اوبه سریانی کشوش باشد و در ادویه ٔ چشم کاشوش گفته اندو او نباتی است که طعم ضعیف دارد میان ترش و شیرین و دسومت و سوخت عضوی که به او برسد از فرفیون زیاده بود. (ترجمه ٔ صیدنه نسخه ٔ خطی ). رجوع به کشوش شود.
جاشوشلغتنامه دهخداجاشوش . (اِخ ) دارویی است و نام اوبه سریانی کشوش باشد و در ادویه ٔ چشم کاشوش گفته اندو او نباتی است که طعم ضعیف دارد میان ترش و شیرین و دسومت و سوخت عضوی که به او برسد از فرفیون زیاده بود. (ترجمه ٔ صیدنه نسخه ٔ خطی ). رجوع به کشوش شود.
جابهجاشوcommutantواژههای مصوب فرهنگستانبرای مجموعهای مفروض در یک جبر باناخ، مجموعة همة اعضایی از جبر باناخ که با همة اعضای آن مجموعه قابل جابهجایی باشند متـ . مرکزیساز centralizer