ترجمه مقاله

جان

jān

۱. نیرویی که تن به آن زنده است؛ روح حیوانی.
۲. روان: ◻︎ جان که آن جوهر است و در تن ماست / کس نداند که جای او به کجاست (نظامی۴: ۵۳۸)، ◻︎ جان و روان یکی‌ست به نزدیک فیلسوف / ورچه ز راه نام دو آید روان و جان (ابوشکور: شاعران بی‌دیوان: ۸۹).
۳. [مجاز] گرامی؛ عزیز: دختر جان.
۴. نیرویی که در هر جانداری هست و با مردن او نابود می‌شود؛ حیات: جانش را گرفتم.
۵. [مجاز] جوهره؛ هسته.
۶. پیکر؛ بدن: با چوب افتاد به جان بچه.
⟨ به‌ جان آمدن: (مصدر لازم) [مجاز]
۱. خسته شدن و به ‌ستوه آمدن؛ به ‌تنگ آمدن: ◻︎ بیا بیا که به جان آمدم ز تلخی هجر / بگوی از آن لب شیرین حکایتی شیرین (سعدی۲: ۶۶۷).
۲. بیزار شدن از زندگی و راضی به مرگ شدن.
⟨ به‌ جان آوردن: (مصدر متعدی) [مجاز]
۱. به ‌تنگ آوردن؛ به ‌ستوه آوردن: ◻︎ جهان گرچه کارش به‌ جان آورد / نه ممکن که سر در جهان آورد (نظامی۶: ۱۰۶۷).
۲. کسی را از زندگی بیزار ساختن.
⟨ جان‌ افشاندن (فشاندن): (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]
۱. جان‌فشانی کردن.
۲. جان دادن؛ مردن.
⟨ جان ‌باختن: (مصدر لازم)
۱. جان خود را از دست دادن؛ جان سپردن.
۲. [مجاز] جان را در راه کسی یا چیزی فدا کردن.
⟨ جان‌ بخشیدن (دادن) به کسی (چیزی):
۱. او را زنده‌ کردن.
۲. [مجاز] به کسی (چیزی) نیرو دادن و زندگی دوباره بخشیدن.
⟨ جان سپردن (سپاردن): (مصدر لازم) جان دادن؛ مردن. ◻︎ ای غافل از آنکه مردنی هست / وآگه نه که جان سپردنی هست (نظامی۳: ۴۸۱).
⟨ جان ستدن: = ⟨ جان کسی را گرفتن: ◻︎ چون به امر حق به هندُستان شدم / دیدمش آنجا و جانش بستدم (مولوی: لغت‌نامه: جان ستدن).
⟨ جان‌ بردن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]
۱. جان به‌در بردن؛ از مرگ رهایی یافتن: ◻︎ هیچ شادی مکن که دشمن مُرد / تو هم از موت جان نخواهی بُرد (سعدی: لغت‌نامه: جان بردن).
۲. از مهلکه نجات یافتن.
⟨ جان به‌دربردن: [مجاز]
۱. زنده ماندن.
۲. نجات یافتن؛ از مهلکه گریختن؛ از خطر رهایی یافتن.
⟨ جان دربردن: (مصدر لازم) [مجاز] جان به‌دربردن.
⟨ جان‌ فشاندن (افشاندن): (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]
۱. جان دادن.
۲. جان خود را در راه کسی فدا کردن: ◻︎ گر نسیم سحر از زلف تو بویی آرد / جان‌فشانیم به سوغات نسیم تو نه سیم (سعدی۲: ۵۱۹).
۳. فداکاری کردن برای کسی.
⟨ جان‌ کسی را گرفتن (ستاندن، ستدن): [مجاز] او را کُشتن و قبض روح کردن.
⟨ جان کندن:‌ (مصدر لازم)
۱. در حال مرگ بودن: ◻︎ مرد غرقه‌گشته جانی می‌کند / دست را در هر گیاهی می‌زند (مولوی: ۱۰۸).
۲. [مجاز] تحمل کردن سختی.
۳. تلاش بسیار کردن.
⟨ جان گرفتن: (مصدر لازم) [مجاز] از ناتوانی و بیماری شفا یافتن و دوباره نیرو پیدا کردن: ◻︎ از وصال ماه مصر آخر زلیخا جان گرفت / دست خود بوسید هرکس دامن پا کان گرفت (صائب: لغت‌نامه: جان گرفتن).

۱. روان، روح
۲. حیات
۳. نفس
۴. هوش
۵. عزیز، گرامی
۶. جن ≠ تن، بدن، انس، پری، پریان

ترجمه مقاله