جانانفرهنگ فارسی عمیددلبر زیبا و بسیار دوستداشتنی که عاشقش او را مانند جان خود دوست دارد؛ معشوق؛ محبوب: ◻︎ خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان / کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان (سعدی۲: ۵۳۳).
جانانلغتنامه دهخداجانان . (اِ مرکب ) مرکب از: جان و ان (علامت نسبت ). معشوق . محبوب . خوب (حاشیه ٔ برهان چ معین ). روی زیبا، دلکش ، نازنین . معشوق . محبوب . شاهد. (ناظم الاطباء). مؤلف آنندراج آرد: بمعنی جان . و الف و نون در آخر زائد است و همچنین در جاویدان و در مؤید نوشته که جانان محبوب را گ
جانانلغتنامه دهخداجانان . (اِخ ) نام طسوجی از نواحی اصفهان . در ترجمه ٔ محاسن اصفهان چنین آمده : و برستاق دار بطسوج جانان در کوهستان دیه ٔ اماثه کرمکی هست مانند خنفساء، جرمی کوچک تر از مگس که در شب تاریک رود مانند چراغی روشن از پشت او افروخته میگردد و رنگ او بروز برنگ طاوس می ماند و بلغت پارسی
جانانلغتنامه دهخداجانان .(اِ) در اصطلاح علماء نجوم ، برج طالع را گویند که برج اول زائجه است . مؤلف گاه شماری چنین آرد: «مثلاً درکتاب انتخاب روضةالمنجمین . (نسخه ٔ موزه ٔ بریطانی بنشان 508,Add23) صریحاً گوید «و پارسیان درجه ٔ
زانیانلغتنامه دهخدازانیان . (اِخ ) دهی است از دهستان لار بخش حومه ٔ شهرستان شهرکرد. واقع در 6هزارگزی باختر شهرکرد و متصل به راه شهرکرد به سامان ، در دامنه ٔ کوه و منطقه ٔ معتدل . سکنه ٔ آن 1094 تن شیعه ٔ فارسی زبان اند. آب آن ا
چشمه ٔ جانانلغتنامه دهخداچشمه ٔ جانان . [ چ َ م َ ی ِ ] (اِخ ) بقراری که مؤلف کتاب «محاسن اصفهان » نوشته است نام سرچشمه ای است که جوی «زرین رود» از آن جاریست : «... و برین عرصه (اصفهان ) قریب هشتصد پاره دیه و مزرعه که بحقیقت هر دیهی شهری معتبر و هر مزرعه از دیهی بزرگتر، با کثرت اصناف اهالی و سکان مع
جانان دوستلغتنامه دهخداجانان دوست . (ص مرکب ، اِ مرکب ) معشوقه دوست . دوست دار محبوب : من که جان دوستم نه جانان دوست با تو از عیبه برگشادم پوست .نظامی .
جانان طلبلغتنامه دهخداجانان طلب . [ طَ ل َ ] (نف مرکب ) خواستار معشوق . طلب کننده ٔ دوست : عاشق ز نهیب جان نترسد.جانان طلب از جهان نترسد.نظامی .
عبهر جانانلغتنامه دهخداعبهر جانان . [ ع َ هََ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) استعاره است از چشم معشوق . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
جانانهفرهنگ فارسی عمید۱. کامل؛ درستوحسابی: کتک جانانه.۲. (صفت) [قدیمی] دلبر زیبا و بسیار دوستداشتنی که عاشقش او را مانند جان خود دوست دارد؛ معشوق؛ محبوب: ◻︎ سینهام زآتش دل در غم جانانه بسوخت / آتشی بود دراین خانه که کاشانه بسوخت (حافظ: ۵۲).
جانانلولغتنامه دهخداجانانلو. (اِخ ) دهی است از دهستان منجوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز. در 8 هزارگزی جنوب خداآفرین و 25 هزارگزی شوسه ٔ اهر گلیپر قرار دارد. محلی است کوهستانی و معتدل و مالاریائی و 284<
جانانهلغتنامه دهخداجانانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) مرکب از جانان و «ه » پسوند نسبت و زائد. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). منسوب بجانان . کنایه از معشوق و مطلوب باشد. (برهان ). کنایه از این است که جان از اوست یا او جان من است . (آنندراج ) (انجمن آراء). مقصود
جانانبرشتیtoast rackواژههای مصوب فرهنگستانوسیلهای برای نگهداری و عرضة قطعات نان برشتهشده متـ . جابرشتی
جانانهدیکشنری فارسی به انگلیسیdownright, driving, epic, sound, resounding, soundly, telling, thorough, two-fisted, vicious
دلدارفرهنگ مترادف و متضادجانان، دلارام، دلبر، دلداده، دلربا، دلستان، دلنواز، مترس، محبوب، محبوبه، معشوق، معشوقه، ول، یار
دلبرفرهنگ مترادف و متضادآشوبگر، ترک، جانان، دلارام، دلبند، دلدار، دلربا، دلنواز، صنم، محبوب، محبوبه، معشوق، معشوقه، نگار، ول
بلاپروردلغتنامه دهخدابلاپرورد. [ ب َ پ َ وَ] (ن مف مرکب ) بلاپرورده . پرورش یافته برای تحمل بلا.پرورده ٔ بلا : خاقانی اینک مرد تو مرغ بلاپرورد توای گوشه ٔ دل خورد تو ناخوانده مهمان تا کجا. خاقانی .دل که جویی هم بلاپرورد جانان جوی ا
جانانهفرهنگ فارسی عمید۱. کامل؛ درستوحسابی: کتک جانانه.۲. (صفت) [قدیمی] دلبر زیبا و بسیار دوستداشتنی که عاشقش او را مانند جان خود دوست دارد؛ معشوق؛ محبوب: ◻︎ سینهام زآتش دل در غم جانانه بسوخت / آتشی بود دراین خانه که کاشانه بسوخت (حافظ: ۵۲).
جانان دوستلغتنامه دهخداجانان دوست . (ص مرکب ، اِ مرکب ) معشوقه دوست . دوست دار محبوب : من که جان دوستم نه جانان دوست با تو از عیبه برگشادم پوست .نظامی .
جانان طلبلغتنامه دهخداجانان طلب . [ طَ ل َ ] (نف مرکب ) خواستار معشوق . طلب کننده ٔ دوست : عاشق ز نهیب جان نترسد.جانان طلب از جهان نترسد.نظامی .
جانانلولغتنامه دهخداجانانلو. (اِخ ) دهی است از دهستان منجوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز. در 8 هزارگزی جنوب خداآفرین و 25 هزارگزی شوسه ٔ اهر گلیپر قرار دارد. محلی است کوهستانی و معتدل و مالاریائی و 284<
جانانهلغتنامه دهخداجانانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) مرکب از جانان و «ه » پسوند نسبت و زائد. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). منسوب بجانان . کنایه از معشوق و مطلوب باشد. (برهان ). کنایه از این است که جان از اوست یا او جان من است . (آنندراج ) (انجمن آراء). مقصود
چشمه ٔ جانانلغتنامه دهخداچشمه ٔ جانان . [ چ َ م َ ی ِ ] (اِخ ) بقراری که مؤلف کتاب «محاسن اصفهان » نوشته است نام سرچشمه ای است که جوی «زرین رود» از آن جاریست : «... و برین عرصه (اصفهان ) قریب هشتصد پاره دیه و مزرعه که بحقیقت هر دیهی شهری معتبر و هر مزرعه از دیهی بزرگتر، با کثرت اصناف اهالی و سکان مع
عبهر جانانلغتنامه دهخداعبهر جانان . [ ع َ هََ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) استعاره است از چشم معشوق . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).