جانورفرهنگ فارسی عمید۱. موجود زنده که قادر بر حرکت ارادی باشد؛ جاندار؛ ذیروح: ◻︎ جانور از نطفه میکند، شکر از نِی / برگِ تر از چوبِ خشک و چشمه ز خارا (سعدی۲: ۳۰۳).۲. کِرم روده.۳. حشره، بهویژه حشرۀ موذی و گزنده.۴. حیوان: ◻︎ نمانَد جانور از وحش و طیر و ماهی و مور / که بر فلک نشد از بیمرادی افغانش (سعد
جانورلغتنامه دهخداجانور. [ ن َ / ن ِ / ن ْ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرکب از جان + پسوند اتصاف ور. در پهلوی جانور حیوان زنده . حیوان جانور گویا. حیوان ناطق . (دانشنامه ص 5 س <span class="hl" di
جانورفرهنگ فارسی معین(نِ وَ) (اِص .) 1 - زنده ، جاندار. 2 - حیوان . ؛ جک و ~ جانوران گوناگون به ویژه حشرات موذی .
دودة بزاقةدیکشنری عربی به فارسیگلوله بي شکل , چارپاره , جانور کندرو , جانور تنبل , گردونه کندرو , اسب کندرو , يک جرعه مشروب , تکه فلز خام , مثل حلزون حرکت کردن , يواش يواش وکرم واربيهوده وقت گذراندن , لول زدن , ضربت مشت , ضربت سنگين زدن به
slugsدیکشنری انگلیسی به فارسیرولز، یک جرعه مشروب، حلزون بی صدف، جانور کندرو، ضربه سنگین زدن، گلوله بی شکل، چارپاره، جانور تنبل، گردونه کندرو، اسب کندرو، تکه فلز خام، ضربت مشت، مثل حلزون حرکت کردن، ضربت سنگین زدن به، لول زدن
جانورفرهنگ فارسی عمید۱. موجود زنده که قادر بر حرکت ارادی باشد؛ جاندار؛ ذیروح: ◻︎ جانور از نطفه میکند، شکر از نِی / برگِ تر از چوبِ خشک و چشمه ز خارا (سعدی۲: ۳۰۳).۲. کِرم روده.۳. حشره، بهویژه حشرۀ موذی و گزنده.۴. حیوان: ◻︎ نمانَد جانور از وحش و طیر و ماهی و مور / که بر فلک نشد از بیمرادی افغانش (سعد
جانورلغتنامه دهخداجانور. [ ن َ / ن ِ / ن ْ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرکب از جان + پسوند اتصاف ور. در پهلوی جانور حیوان زنده . حیوان جانور گویا. حیوان ناطق . (دانشنامه ص 5 س <span class="hl" di
جانورفرهنگ فارسی معین(نِ وَ) (اِص .) 1 - زنده ، جاندار. 2 - حیوان . ؛ جک و ~ جانوران گوناگون به ویژه حشرات موذی .
ناجانورلغتنامه دهخداناجانور. [ ن َ / ن ِ / ن ْ وَ ] (ص مرکب ) بی جان . که جان ندارد. غیر ذیروح . که حیات و زندگی ندارد. مقابل جانوربه معنی حیوان و زنده و ذیروح و جاندار : برآورد از آن وهم پیکر میان <b
جانورفرهنگ فارسی عمید۱. موجود زنده که قادر بر حرکت ارادی باشد؛ جاندار؛ ذیروح: ◻︎ جانور از نطفه میکند، شکر از نِی / برگِ تر از چوبِ خشک و چشمه ز خارا (سعدی۲: ۳۰۳).۲. کِرم روده.۳. حشره، بهویژه حشرۀ موذی و گزنده.۴. حیوان: ◻︎ نمانَد جانور از وحش و طیر و ماهی و مور / که بر فلک نشد از بیمرادی افغانش (سعد
جانورلغتنامه دهخداجانور. [ ن َ / ن ِ / ن ْ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرکب از جان + پسوند اتصاف ور. در پهلوی جانور حیوان زنده . حیوان جانور گویا. حیوان ناطق . (دانشنامه ص 5 س <span class="hl" di