جاویلغتنامه دهخداجاوی . (اِخ ) احمد خطیب بن عبداللطیف المنکابادی ملقب به خطیب الجاوی . او راست : 1 - الجواهر النقیة فی الاعمال الحسبیة. که در سال 1309 هَ .ق . با «رسالةالماردینی فی العمل المربع المجیب بها» در حاشیه ٔ آن در مط
جاویلغتنامه دهخداجاوی . (اِخ ) عبدالقدوس التوبانی . او راست :1 - رسالة تسمی سفینةالنجاة. که در اصول دین و نماز است . 2 - رسالة فی العقائد،که هر دو کتاب در یک مجموعه در مطبعه ٔ وهبیه بسال 1292</s
جاویلغتنامه دهخداجاوی . (اِخ ) محمدبن قاضی محمدبن یاسر مکنی به ابوحامد و ملقب به جاوی . او راست : السلسل المدخل . (از معجم المطبوعات ).
جاویلغتنامه دهخداجاوی . (اِخ ) نام ولایتی است : درخت عود در مواضعی باشد مثل ولایت سیلان و جاوه و جاوی که غیر جاوه است . (از فلاحت نامه ). در الموسوعةالعربیه «جاوی » همان جاوه است .
جاویلغتنامه دهخداجاوی . (ص نسبی ) منسوب بجاوه : لبان جاوی ، بخور جاوی . و آن عطر یا اسانسی است که از سوماترا میاورند و چون عرب سوماترا را جاوه گوید این گیاه را بنسبت به آن جاوی خواند و بهترین و سفیدترین قسم آن در سوماترا بدست می آید. (از دزی ). عسل اللبنی . میعه . لبان جائی . بخورجاوی . حسن ل
زاویلغتنامه دهخدازاوی . [ وی ی ] (ص نسبی ) در نسبت به زاویه زواوی وگاه نیز زاوی گویند. (تاج العروس ). || نسبت به زاوه ٔ خواف . رجوع به زاوه شود. || ذوالزوایا. (قاموس نجاری بیک ). شریان زاوی . سن زاوی .
زاویلغتنامه دهخدازاوی . (اِخ ) ابن زیری بنیان گذار سلسله ٔ زیریان غرناطه است که از 461 تا 499 حکومت کرده اند.
جاویدمانلغتنامه دهخداجاویدمان . (نف مرکب ) جاویدماننده . آنکه ابدی زید. دارای عمر ابدی . آنکه همیشه ماند : کلک تو چون نام تو اقلیم گیرعمر تو چون عقل تو جاویدمان . خاقانی .به حجت نویسان دیوان خاک بجاویدمانان مینوی پاک .<p class=
جاویدنلغتنامه دهخداجاویدن . [ دَ ] (مص ) درپهلوی جوتن (جویدن )، و در کردی جوین ، جون (جویدن )، و در افغانی ژوول ، ژوگل و در بلوچی جایگ و در پهلوی جوییتن بمعنی جویدن ، گفتن آمده ، مضغ کردن . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).- امثال : تعریف خود کردن پن
جاویدناملغتنامه دهخداجاویدنام . (ص مرکب ) آنکه نامش همیشه باقی ماند. پاینده نام . مجازاً، دارنده ٔ نام نیک : پسندیده کاران جاویدنام تطاول نکردند بر مال عام .سعدی .
جاویدهلغتنامه دهخداجاویده . [ دَ / دِ ](ن مف ) جویده . آنچه جویده شده . رجوع به جویدن شود.- جاویده تکلم کردن ؛ دَنْدَنه کردن . من و من کردن . نامفهوم سخن گفتن .
جاوریلغتنامه دهخداجاوری . [ وَ ] (ع اِ) عسل البنی . میعه . لبان جائی (جاوی ). بخور جاوی . حسن لبه . عسلبند. جاوی .- ترکیبها :جاوری بری ؛ جاوری وحشی . جاوری بیابانی .
گللغتنامه دهخداگل . [ گ ُ ] (اِخ ) (چشمه ٔ...) در ناحیه جاوی از بلوک ممسنی و در نیم فرسخی شمالی چوگان واقع است . (فارسنامه ٔ ناصری ).
بنژوئنلغتنامه دهخدابنژوئن . [ ب َ ءَ ] (اِ) نام گیاهی است بنام حسن لبه . حصی لبان . لبان چاوی . (فرهنگ فارسی معین ). || از نظر شیمیایی صمغ خوشبویی که از بنژوئن بدست آید و در طب بکار رود. (فرهنگ فارسی معین ). صمغی است برنگ قهوه ای مایل به سرخی که از درخت بنژوئن ترشح میشود. و محتوی اسیدبنزوئیک اس
قطانیلغتنامه دهخداقطانی . [ ] (اِخ ) شیخ جاوی . از دانشمندان است . او راست : تسهیل الامانی فی شرح عوامل الجرجانی . کتاب دیگری به نام تسریح العوامل فی شرح العوامل از همین مؤلف در مصر به سال 1325 هَ . ق . با کتاب تسهیل الاسماء به چاپ رسیده است . (معجم المطبوعات
جاویدمانلغتنامه دهخداجاویدمان . (نف مرکب ) جاویدماننده . آنکه ابدی زید. دارای عمر ابدی . آنکه همیشه ماند : کلک تو چون نام تو اقلیم گیرعمر تو چون عقل تو جاویدمان . خاقانی .به حجت نویسان دیوان خاک بجاویدمانان مینوی پاک .<p class=
جاویدنلغتنامه دهخداجاویدن . [ دَ ] (مص ) درپهلوی جوتن (جویدن )، و در کردی جوین ، جون (جویدن )، و در افغانی ژوول ، ژوگل و در بلوچی جایگ و در پهلوی جوییتن بمعنی جویدن ، گفتن آمده ، مضغ کردن . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).- امثال : تعریف خود کردن پن
جاویدناملغتنامه دهخداجاویدنام . (ص مرکب ) آنکه نامش همیشه باقی ماند. پاینده نام . مجازاً، دارنده ٔ نام نیک : پسندیده کاران جاویدنام تطاول نکردند بر مال عام .سعدی .
جاویدهلغتنامه دهخداجاویده . [ دَ / دِ ](ن مف ) جویده . آنچه جویده شده . رجوع به جویدن شود.- جاویده تکلم کردن ؛ دَنْدَنه کردن . من و من کردن . نامفهوم سخن گفتن .
مجاویلغتنامه دهخدامجاوی . [ م ُ ] (ع ص ) آنکه خواند شتران را به سوی آب . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خواننده شتران به سوی آب . (ناظم الاطباء).
جرجاویلغتنامه دهخداجرجاوی . [ ] (اِخ ) شیخ علی احمد. رئیس انجمن علمی الازهرو منشی روزنامه «الارشاد» است . او را تألیفاتی است بدین شرح : 1- الاسلام و مسترسکوث . 2- حکمة التشریع و فلسفته . 3- ال
جرجاویلغتنامه دهخداجرجاوی . [ ] (اِخ ) عبدالمنعم . او راست :شرح شواهد ابن عقیل . رجوع به معجم المطبوعات شود.
جرجاویلغتنامه دهخداجرجاوی . [ ] (اِخ ) محمدبن حسن مصری . وی قاضی بود و او راست : الاسنة الفعالة فی اکباد من انکر علی الاستاذ. این کتاب شرحی است بر اشعار شیخ احمدبن شرقاوی . (از معجم المطبوعات ).
بجاویلغتنامه دهخدابجاوی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بلاد بجاوه . مردم بجاوه : و بردست راست این شهر [ عیذاب ] چون روی به قبله کنند کوهی است و پس آن کوه بیابانی عظیم ، و علف خوار بسیار و خلقی بسیارند آنجا که ایشان را بجاویان گویند، و ایشان مردمانی اند که هیچ دین و کیش ند