جبرانلغتنامه دهخداجبران . [ ] (اِخ ) انیس جبران . او راست : الفطن المصری . در این کتاب بحث از کشت انواع پنبه و آفات آن میکند. و در مصر بچاپ رسیده است . (از معجم المطبوعات ).
جبرانلغتنامه دهخداجبران . [ ج ِ ] (اِخ ) جبران خلیل جبران . وی یکی از ارکان صنعت ادب عربی و از مؤسسان انجمن «الرابطةالقلمیه »در نیویورک بود. او نویسنده و شاعر و نقاش متجددی بود که در بشری لبنان بسال 1883 م . بدنیا آمد و بسال 1931</s
جبرانلغتنامه دهخداجبران . [ ج ُ] (ع مص ) مأخوذ از جَبْر عربی است که در فارسی بمعنی استدراک زیان وارده بکار میرود چنانکه گویند؛ برای جبران خسارت وارده باید مثل یا قیمت خسارتی که بر کسی وارد کرده بپردازد. و این کلمه را با مصادر شدن و کردن بکار میبرند چنانکه جبران شدن و جبران کردن بمعنی ترمیم شد
جبرانفرهنگ فارسی عمیدتلافی.⟨ جبران کردن: (مصدر متعدی) تلافی کردن صدمه و خسارتی که به کسی وارد شده.
زبرانلغتنامه دهخدازبران . [ زَ ب َ ] (اِخ ) ده کوچک گالش نشین ، از دهستان اشکور، پایین بخش رودسر از شهرستان لاهیجان است که در 64 کیلومتری جنوب رودسرو 28 کیلومتری جنوب خاوری سی پل قرار دارد. در تابستان چند خانوار گله دار در آن
زبرانلغتنامه دهخدازبران .[ زَ ب َ ] (اِخ ) دهی است بجند . از آن ده است زیدبن عبداﷲ فقیه و زیاد بن میسور. (منتهی الارب ). از قریه های جند یمن است . (از تاج العروس ). زبران قریه ای است واقع بر پشته ای نزدیک به یمن . (از معجم البلدان ).
زبرگانلغتنامه دهخدازبرگان . [ زِ رِ ] (اِخ ) از بزرگان عهد ساسانیان معاصر خسرو انوشیروان . فردوسی و ثعالبی نام او را زروان ضبط کرده اند. آپروکوپیوس گوید: شاهنشاه به زبرگان امر داده بود از پی ماهبوذ برود و او را به حضور بیاورد، ماهبوذ بکار افواجی که زیرفرماندهی داشت سرگرم بود جواب داد که پس از ا
زبیریانلغتنامه دهخدازبیریان . [ زُ ب َ ] (اِخ ) منسوب به زبیر، طایفه ای به اصفهان از اولاد زبیربن مسکان جد یونس بن حبیب . رجوع به انساب سمعانی و زبیر (... بن حبیب بن زبیر) و زبیر (... بن مسکان ) شود. || اولاد و احفاد زبیربن عوام و مصعب بن زبیر. رجوع به تاریخ گزیده ص 84
جبیرانلغتنامه دهخداجبیران . [ ج ُ ب َ ] (اِخ ) نام قریه ای است [ در بصرة ] مر جبیربن حیه را. (از معجم البلدان ).
جبرانهلغتنامه دهخداجبرانه . [ ج َ ن َ / ن ِ ] (ص ، ق ) جبراً. (ناظم الاطباء). از روی جبر. جابرانه . بجبر. بزور. بستم .
جبرانیلغتنامه دهخداجبرانی . [ ج ِ ] (اِخ ) احمدبن هبةاﷲبن سعداﷲ مکنی به ابی ابوالقاسم و ملقب به التاج .منسوب به جبرین قورسطایا است . (از معجم البلدان ).
جبرانیلغتنامه دهخداجبرانی . [ ج ِ ] (اِخ ) سعیدبن سعداﷲبن مقلدبن احمدبن هبةاﷲبن سعداﷲمنسوب به جبرین قورسطایا است . (از معجم البلدان ).
جبرانیلغتنامه دهخداجبرانی . [ ج ِ ] (اِخ ) سعیدبن سعیدبن صالح بن مقلدبن عامربن علی ... برادر ابوعبادةالولیدبن عبیدالبحتری شاعر است . وی شاعر و نحوی فاضلی است و حوزه ٔ درسی و جامع حلب داشت و بسال 561 متولد شده . (از معجم البلدان ).
جبران بطرسلغتنامه دهخداجبران بطرس . [ ج ُ ران ْ ب ُ ] (اِخ ) وی قاضی و وکیل دعاوی بود و زبانهای عربی و ترکی و روسی را بخوبی میدانست . در بیروت متولد شد و «جریدةالمدرسه » را تأسیس کرد. او راست : روایات مدرسیة. او بسال 1350 هَ .ق . 1931</s
جبران فوتیةلغتنامه دهخداجبران فوتیة. [ ج ُ ؟ ] (اِخ ) جبران بن میخائیل فوتیه بیرونی . وی مدرس عربی در مدرسه جمعیة خیریه ارتودکس در بیروت بود. او راست :البسط الشافی فی علمی العروض و القوافی این کتاب درسال 1890 م . بچاپ رسیده است . (از معجم المؤلفین ).
جبرانهلغتنامه دهخداجبرانه . [ ج َ ن َ / ن ِ ] (ص ، ق ) جبراً. (ناظم الاطباء). از روی جبر. جابرانه . بجبر. بزور. بستم .
جبرانیلغتنامه دهخداجبرانی . [ ج ِ ] (اِخ ) احمدبن هبةاﷲبن سعداﷲ مکنی به ابی ابوالقاسم و ملقب به التاج .منسوب به جبرین قورسطایا است . (از معجم البلدان ).
جبرانیلغتنامه دهخداجبرانی . [ ج ِ ] (اِخ ) سعیدبن سعداﷲبن مقلدبن احمدبن هبةاﷲبن سعداﷲمنسوب به جبرین قورسطایا است . (از معجم البلدان ).
اصل جبرانcompensation principleواژههای مصوب فرهنگستاناصل رفاهی که در آن تغییر در وضعیت اقتصادی بهشرطی سودمند است که سودبرندگان توانایی جبران خسارت زیاندیدگان را داشته باشند