جبریهلغتنامه دهخداجبریه . [ ج َ ب َ ری ی َ / ی ِ ](ص نسبی ، اِ) فرقه ای است قائل بجبر، خلاف قدریه . (ازمنتهی الارب ) (آنندراج ). و جبریه بسکون باء موحد غلطاست و یا اینکه بسکون باء برای معنی فوق صحیح و بتحریک باء بمعنی ازدواج است . (از منتهی الارب ). جماعتی است
جبریهلغتنامه دهخداجبریه . [ج َ ری ی َ / ی ِ ] (ص نسبی ، اِ) آنانکه آدمی را فاعل مختار ندانند. طائفه ای از حکماء که گویند بنده را اختیاری نیست . میرسیدشریف چنین گوید: این کلمه مأخوذ از جبر بمعنی اسناد فعل بندگان بخدا است و اینان دو گروهند: یکی جبر متوسط که برا
جبریهفرهنگ فارسی عمید۱. (فلسفه) فرقهای اسلامی که قائل به جبر میباشد و بنده را فاعل مختار نمیداند و معتقدند تمام اعمال آدمی به ارادۀ خداوند است و بنده اختیاری از خود ندارد؛ مجبره.۲. (صفت نسبی، منسوب به جبر) همراه با اجبار.
جبریهفرهنگ فارسی معین(جَ یَ) [ ع . ] (اِ.) مجبره : نام یکی از فرقه های اسلام که انسان را صاحب اختیار در اعمال خودش نمی داند و همة اعمال را به ارادة خداوند نسبت می دهد.
زبرهلغتنامه دهخدازبره . [ زَ رَ ] (ع اِ) در تداول عامه ٔ عرب قطعه ای است که زابر (اصلاح کننده ٔ مو) از مو قطع میکند. (از محیط المحیط). رجوع به زبر و زبیر و زبار شود. || در تداول عامه ذیل ذکر. (محیط المحیط). رجوع به زُبر و زَبر شود. || (مص ) کتابت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): ان
زبرهلغتنامه دهخدازبره . [ زِ رَ / رِ ] (ص ، اِ) مقابل نرمه . درشت از چیزی بیخته که بر سر نرم بیز ماند: زبره ٔ آرد؛ قسمت درشت آرد. نخاله ٔ هرچیز.
زبرهلغتنامه دهخدازبره . [ زُرَ ] (ع اِ) دوش . ج ، زُبَر و زُبُر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). کتف مرد. (غیاث اللغات ) (منتخب اللغات شاهجهانی ). کتف مرد و شیر. (ناظم الاطباء) (صراح ). زبره بمعنی دوش است و ازبر و مزبرانی مرد است که دوشهای کلان داشته باشد. (ترجمه ٔ قاموس ). زبرةجای
زبیرةلغتنامه دهخدازبیرة. [ زُ رَ ] (اِخ ) طایفه ای از عرب ساکن قریه ٔ شیخ عثمان و فیوش از قریه های لحج در جنوب شبه جزیره ٔ عربستان . (از معجم قبائل العرب تألیف عمر رضا کحاله از تاریخ لحج عبدلی ص 12و 15).
جبریةلغتنامه دهخداجبریة. [ ج َ ب َ ری ی َ ] (ع اِمص ) کبر. سرکشی . کبریاء. (منتهی الارب ). بزرگواری . (دهار). جِبَریّه . (منتهی الارب ). جِبِریّه جَبَریّه . (منتهی الارب ). رجوع به ذیل هر یک از کلمات فوق شود.
جبورةلغتنامه دهخداجبورة. [ ج ُ رَ ] (ع اِمص ) کبر. سرکشی .کبریاء. (منتهی الارب ). جبریه . رجوع به جبریه شود.
جبورةلغتنامه دهخداجبورة. [ ج َب ْ بو رَ ] (ع اِمص ) کبر. سرکشی . کبریاء. (منتهی الارب ). و رجوع به جبریه شود.
اصحاب جبرلغتنامه دهخدااصحاب جبر. [ اَ ب ِ ج َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیروان مذهب فلسفی جبر. جبریة. جبریان . جبریون ، در مقابل قدریون : از پی احیاء شرع و معرفت کردی جداتیرگی زاصحاب جبر و خیرگی زاهل قدر. سنایی .و رجوع به جبر و جبری و ج