جدللغتنامه دهخداجدل . [ ج ُ دُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جدیل . (منتهی الارب ) (المنجد). ریسمان تافته شده از چرم یا مو در گردن شتر یا ناقه . (لسان ، از ذیل اقرب الموارد).- جدل الانسان ؛ قلم دست و پای او. (از المنجد) (لسان از ذیل اقرب الموارد).
جدللغتنامه دهخداجدل . [ ج َ دِ ] (ع ص ) سخت خصومت . (منتهی الارب ). شدیدالخصومة و النزاع . (قطر المحیط). شدیدالجدال . (لسان ، از ذیل اقرب الموارد) (المنجد). جَدّال . مِجدال . (المنجد). بسیارجدال . (یادداشت مؤلف ). || سخت و درشت گردیده . (ناظم الاطباء). || لغت است از جدول به معنی سخت و درشت
جدللغتنامه دهخداجدل . [ ج ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جدلاء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). زن نیک خلقت . (از منتهی الارب ).
جدللغتنامه دهخداجدل . [ ج َ دَ ] (ع اِمص ) خصومت ، اسم است جدال را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سختی دشمنی . (از شرح قاموس ). سختی و لداد در خصومت . (از قطر المحیط). پیکار. (مهذب الاسماء). مخاصمت . ستیز. || قدرت بر خصومت . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). توانائی بر دشمنی . (از شرح قاموس
جدللغتنامه دهخداجدل . [ ج َ ] (ع مص ) محکم تافتن رسن را. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). محکم تافتن . (تاج المصادر بیهقی ). استوار کردن تابیدن چیزی را. (شرح قاموس ). || قوی و پس رو مادر گردیدن بچه آهو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). قوی و سخت استخوان شدن . (از
یزدللغتنامه دهخدایزدل . [ ی َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بخش آران شهرستان کاشان واقع در 10 هزارگزی شمال باختری آران . سکنه ٔ آن 1200 تن و آب آن از قنات است . راه فرعی به کاشان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class=
جذیللغتنامه دهخداجذیل . [ ج ُ ذَ ] (ع اِ مصغر) مصغر جذل است . یقال : «اناجذیلها المحکک ». مصغر جذل است بتصغیر تعظیم . (از منتهی الارب ) (از شرح قاموس ).
جذللغتنامه دهخداجذل . [ ج َ ذِ ] (ع ص )شادمان . (از منتهی الارب ) (شرح قاموس ). خوشحال و شادمان . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شاد. (یادداشت مؤلف ). ج ، جُذلان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جذللغتنامه دهخداجذل . [ ج َ ذَ ] (ع مص ) شادمان شدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). شادی . شادمانی . (یادداشت مؤلف ) : هر چند بر جذل صنما دست دست تست با من رهی بساز بجای جدل جذل .سوزنی .
جدلاءلغتنامه دهخداجدلاء. [ ج َ ] (اِخ ) سگ ماده ای است . (شرح قاموس ). نام ماده سگی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
جدلیفرهنگ فارسی عمیدکسی که مایل و راغب به جنگوجدل و خصومت باشد؛ آنکه در هر امری به بحثوجدل و مناظره بپردازد.
جدلیلغتنامه دهخداجدلی . [ ] (اِخ ) مکنی به ابوعبداﷲ و از تابعین است . رجوع به الانساب سمعانی و لباب الانساب شود.
جدلیلغتنامه دهخداجدلی . [ ج َ دَ ] (اِخ ) ابی بن کعب بن قیس بن عبیدبن زیدبن معاویةبن عمروبن مالک بن النجاربن ثعلبةبن عمروبن الخزرج ، مکنی به ابی المنذر. از بنوجدیله است و بسال بیست و دو درگذشته است . رجوع به کتاب الانساب و ابی بن کعب بن قیس ... در همین لغت نامه شود.
جدلاءلغتنامه دهخداجدلاء. [ ج َ ] (ع ص ) زن نیک خلقت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). یعنی ارشی و ساقی است نیکونورد. [ شرح قاموس ] .- ساق جدلاء؛ نیک خلقت بر پیچان نه از لاغری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حسنة الطی . (اقرب الموارد). || زره ٔ محکم بافت . (منتهی الارب ) (آنندراج
جدل زدنلغتنامه دهخداجدل زدن . [ ج َ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از دعوی صدارت کردن . (آنندراج ) : قدرت به اختران چو برفعت جدل زندگویند جمله مسند عالی مسلم است .انوری (از آنندراج ).
جدل کردنلغتنامه دهخداجدل کردن . [ ج َ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مباحثه نمودن . (ناظم الاطباء). یک و دو کردن . (یادداشت مؤلف ). محاجه کردن . بحث کردن . جنگ کردن . منازعه نمودن . (ناظم الاطباء). خصومت و دشمنی کردن . جنگ و نزاع کردن : حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر اوور
جدلاءلغتنامه دهخداجدلاء. [ ج َ ] (اِخ ) سگ ماده ای است . (شرح قاموس ). نام ماده سگی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
جدلیفرهنگ فارسی عمیدکسی که مایل و راغب به جنگوجدل و خصومت باشد؛ آنکه در هر امری به بحثوجدل و مناظره بپردازد.
جدلیلغتنامه دهخداجدلی . [ ] (اِخ ) مکنی به ابوعبداﷲ و از تابعین است . رجوع به الانساب سمعانی و لباب الانساب شود.
مجدللغتنامه دهخدامجدل . [ م َ دَ ] (اِخ ) شهر حصارداری بر حدود مصر است که روبروی فلسطین واقع است . (قاموس کتاب مقدس ). و رجوع به همین مأخذ شود.
مجدللغتنامه دهخدامجدل . [ م َ دَ ] (اِخ ) شهری در نواحی شام یا کوهی . (از تاج العروس ). نام قصبه ای به فلسطین بر ساحل دریاچه ٔ طبریه مولد مریم مجدلیه . شهری به فلسطین به مغرب بحیره ٔ لوط و مریم مجدلیه از آنجا بود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). (برج ) محلی است که مسیح با زورقی به آنجا آمد و دور
مجدللغتنامه دهخدامجدل . [ م َ دَ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). گویند موضعی است در بلاد عرب . (از معجم البلدان ).
مجدللغتنامه دهخدامجدل . [ م َ دَ ] (ع اِ) جماعت مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).