جدهلغتنامه دهخداجده . [ ] (اِخ ) محمدبن علی بن هانی اللخمی السبتی ، مکنی به ابوعبداﷲ معروف بجده . از علمای ادبیات عرب است . او راست : 1 - الشرح علی التسهیل . 2 - الغرة الطالمه فی الشعراء الماءة السابعة. (از روضات الجنات چ قد
جدهلغتنامه دهخداجده . [ ج ِدْ دَ ] (ع اِ) روی زمین . (منتهی الارب ). || کناره ٔ رود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). جِدّ. (اقرب الموارد). || قلاده ٔ گردن سگ . || (ص ) خرقه . یقال : ماعلیه جدة؛ اَی خرقة. || نوی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مقابل کهنگی . (از اقرب الموارد). ضد
جدهلغتنامه دهخداجده . [ ج ُدْ دَ ] (اِخ ) ساحل دریای مکه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جوالیقی آرد: الجُدَّه ساحل دریای مکه است . و ابوحاتم از اصمعی نقل کرده که اصل کلمه عجمی نبطی است که از «کذ» مأخوذ و تعریب شده است . (از المعرب جوالیقی ص 109). مصحح کتا
جدهلغتنامه دهخداجده . [ ج ُدْ دَ ] (ع اِ) کناره ٔ رود. جِدَّه . || راه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).راه در کوه . (ترجمان القرآن عادل ) (مهذب الاسماء). طریقه . (اقرب الموارد). بزرو در کوه . خطهائی چون راه در کوه . (یادداشت مؤلف ). ج ، جُدَد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || علامت . (منته
جدهفرهنگ فارسی عمید۱. مادرِ مادر؛ مادربزرگ.۲. مادرِ پدر؛ مادربزرگ.۳. مادربزرگ پدرومادر.۴. [مجاز] فاطمۀ زهرا.
پیزیدیهلغتنامه دهخداپیزیدیه . [ دی ِ ] (اِخ ) نام قدیم ناحیتی به آسیای صغیر، واقع در جنوب فریژی (فریجیه ). رجوع به پیسدیه شود.
چزدهلغتنامه دهخداچزده . [ چ َ دَ / دِ ] (اِ) بمعنی چزدره است که جزغاله باشد، یعنی دنبه و پیه ریزه کرده ٔ بریان شده . (برهان ). دنبه و پیه ریزه کرده ٔ بریان شده ، که جزغاله نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). پاره های دنبه و پیه بریان کرده ٔ روغن گرفته . (ناظم
زدعلغتنامه دهخدازدع . [ زَ ] (ع مص ) گاییدن و فعل آن از باب فتح آید. (از منتهی الارب ). زَدَع َ؛ یعنی نزدیکی کرد زن را. (ترجمه ٔ قاموس ). جوهری و مؤلف لسان العرب این ماده را نیاورده اند.
قوئینک جدهلغتنامه دهخداقوئینک جده . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان بهنام پازکی بخش ورامین شهرستان تهران ، سکنه ٔ آن 468 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات ، صیفی ، چغندر قند و شغل اهالی آنجا زراعت است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir
جده ٔ بزرگلغتنامه دهخداجده ٔ بزرگ . [ ج َدْ دَ ی ِ ب ُ زُ ] (اِخ ) نام یکی از دو مدرسه ٔ معروف در اصفهان که در بازار وبحبوحه ٔ شهر و وسط معموره قرار دارد و طلاب علوم دینیه در آن سکونت دارند. (از مرآت البلدان ج 4 ص 215).
جده ٔ صحیحهلغتنامه دهخداجده ٔ صحیحه . [ ج َدْ دَ ی ِ ص َ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جده ٔ صحیح شخصی ، کسی است که در نسبت وی بمیت جد فاسدی وجود نداشته باشد مانند: مادر مادر و مادر پدر تا هر چه بالا رود. (از تعریفات جرجانی ). جده ٔ صحیحه شخص ، کسی است که در نسبت جده به وی جد فاسدی وارد نباشد، خواه
جده ٔ فاسدهلغتنامه دهخداجده ٔ فاسده . [ ج َدْ دَ ی ِ س ِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مقابل جده ٔ صحیحه . مانند مادر پدر مادر تا هر چه بالارود. (از تعریفات جرجانی ). جده ٔ فاسده ٔ شخص ، کسی است که در سلسله ٔ نسب وی بشخص ، جد فاسدی وجود داشته باشد و سلسله ٔ نسب
جده ٔ کوچکلغتنامه دهخداجده ٔ کوچک . [ ج َدْ دَ ی ِ چ ِ ] (اِخ ) مدرسه ٔ.... نام یکی از دو مدرسه ٔ معروف در اصفهان که در بازار در وسط معموره ٔ شهر واقع شده و طلاب علوم دینیه در آن سکونت دارند. (از مرآت البلدان ج 4 ص 215).
جده ٔ بزرگلغتنامه دهخداجده ٔ بزرگ . [ ج َدْ دَ ی ِ ب ُ زُ ] (اِخ ) نام یکی از دو مدرسه ٔ معروف در اصفهان که در بازار وبحبوحه ٔ شهر و وسط معموره قرار دارد و طلاب علوم دینیه در آن سکونت دارند. (از مرآت البلدان ج 4 ص 215).
جده ٔ صحیحهلغتنامه دهخداجده ٔ صحیحه . [ ج َدْ دَ ی ِ ص َ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جده ٔ صحیح شخصی ، کسی است که در نسبت وی بمیت جد فاسدی وجود نداشته باشد مانند: مادر مادر و مادر پدر تا هر چه بالا رود. (از تعریفات جرجانی ). جده ٔ صحیحه شخص ، کسی است که در نسبت جده به وی جد فاسدی وارد نباشد، خواه
جده ٔ فاسدهلغتنامه دهخداجده ٔ فاسده . [ ج َدْ دَ ی ِ س ِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مقابل جده ٔ صحیحه . مانند مادر پدر مادر تا هر چه بالارود. (از تعریفات جرجانی ). جده ٔ فاسده ٔ شخص ، کسی است که در سلسله ٔ نسب وی بشخص ، جد فاسدی وجود داشته باشد و سلسله ٔ نسب
جده ٔ کوچکلغتنامه دهخداجده ٔ کوچک . [ ج َدْ دَ ی ِ چ ِ ] (اِخ ) مدرسه ٔ.... نام یکی از دو مدرسه ٔ معروف در اصفهان که در بازار در وسط معموره ٔ شهر واقع شده و طلاب علوم دینیه در آن سکونت دارند. (از مرآت البلدان ج 4 ص 215).
دام مجدهلغتنامه دهخدادام مجده . [ م َ م َ دُه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) بزرگواری او بردوام و پاینده باد.
خنجدهلغتنامه دهخداخنجده . [ خ ُ ج َ دِ ] (اِ) گل سرخ . (ناظم الاطباء). || شکارگاه . (از ناظم الاطباء).
حصر وجدهلغتنامه دهخداحصر وجده . [ ] (اِخ ) (یعنی قریه ٔ مبارک ) و آن دهی است در جنوب مرز و بوم یهودا. (صحیفه ٔ یوشع 15: 27). و در تعیین موضع آن اختلاف کرده اند. ولتون بر آن است که قریه ٔ مذکوره همان ام بغک است که در نزد بحیره ٔ ا