جذبلغتنامه دهخداجذب . [ ج َ ذَ ] (ع اِ) پیه خرما. (منتهی الارب ). پیه خرمابن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جمارالنخل و هو شحم النخل . (از اقرب الموارد). || سخت از پیه خرما. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خشن از پیه خرما. (ازاقرب الموارد). و فی الحدیث : «کان [ اَی
جذبلغتنامه دهخداجذب . [ج َ ] (ع مص ) کشیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ضد دفع. مقابل دفع. (از اقرب الموارد). کشیدن بسوی خود. (ناظم الاطباء). درکشیدن . چسبیدن . مقابل ردع . (یادداشت مؤلف ). و منه : «وجدت الانسان ملقی بین اﷲ و بین الشیطان فان لم یجتذ به الیه
جذبلغتنامه دهخداجذب . [ ] (اِخ ) شهرکی است بشام ، خرم و آبادان وخرد و با کشت بسیار و آبهای روان . (حدود العالم ).
جذبفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ دفع] بهسوی خود کشیدن؛ کشش.۲. گیرایی؛ جاذبه.۳. [مجاز] استخدام.۴. (زیستشناسی) دریافت مواد غذایی و مایعات به بدن موجود زنده.۵. (فیزیک) ربایش.۶. (تصوف) جذبه.
جذبabsorption 2واژههای مصوب فرهنگستان[شیمی] فرایندی که در آن مایع یا گاز به درون حفرههای یک مادۀ جامد کشیده میشود [فیزیک] ورود انرژی یا ماده به محیط بیآنکه بازتاب یا گسیل داشته باشد متـ . درجذبش
جدبلغتنامه دهخداجدب . [ ج ِ دَب ب ] (ع ص ، اِ) علم است تنگسال را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بی ثمر. (ناظم الاطباء).
زدبلغتنامه دهخدازدب . [ زِ ] (ع اِ) حصه و بهره از هر چیزی . ج ، ازداب . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). بهره و نصیب است . جمع آن ازداب می آید. (ترجمه ٔ قاموس ). جوهری و صاحب لسان العرب این ماده را نیاورده اند. صاغانی گوید: بمعنی انصباء و این لغت بسی غریب است . (از تاج العروس
جدبلغتنامه دهخداجدب . [ ج َ ] (ع مص ) در عربی به معنی عیب کردن باشد. (برهان ). عیب کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): فی الحدیث جَدب عمرُ السمَر بعدَ العتمه ؛ اَی عابه . (از اقرب الموارد).فیالک مِن خدّ اسیل ،و منطق رخیم ، و من خلْق تعلّل َ جادبُه . <p class="aut
جذباتلغتنامه دهخداجذبات . [ ج َ ذَ ] (ع اِ) ج ِ جذبه ؛ کششها. || فریبها. (ناظم الاطباء). || فلان اخذ فی وادی جذبات ؛ یعنی راه گم کرد و بمنزل نرسید. (از منتهی الارب ). || در تداول عرفان و تصوف ، جذبه به معنی کشش خدای تعالی است مر بنده را بسوی خود. رجوع به جذبه شود.
جذبانلغتنامه دهخداجذبان .[ ج ِ ذِب ْ بان ] (ع اِ) زمام نعل که میان انگشت نر و انگشت دومین باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زمام نعل . (تاج العروس ). دوال نعل است . (شرح قاموس ).
جذبهلغتنامه دهخداجذبه . [ ج َ ب َ ] (اِخ ) شاعری است بنام میرمؤمن از اهالی دارالمؤمنین کاشان . وی بشغل طبابت مشغول و به کسوت فقر ملتبس و خود او میگفته که چهار صد درویش و قلندر را بیشتر خدمت کرده ام . الحق او دارای صفات پسندیده بود و صحبتش مکرر اتفاق افتاد و اکثر اوقات از تلخی افیون کام شیری
جذبهلغتنامه دهخداجذبه . [ ج َ ب َ ] (اِخ ) نام عشیره ای است از طائفه ٔ محیسن از طوائف بنی کعب ساکن خوزستان . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 90).
قابلية المصدیکشنری عربی به فارسیخاصيت درکشي يا دراشامي , جذب , فروبري , تحليل , قابليت جذب , قدرت جذب
absorbenciesدیکشنری انگلیسی به فارسیجذب، قدرت جذب، خاصیت درکشی یا دراشامی، تحلیل، قابلیت جذب، فرو بری
جذب غذالغتنامه دهخداجذب غذا. [ ج َ ب ِ غ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تحلیل رفتن غذا در بدن . جذب . رجوع به جذب شود.
جذب قلبلغتنامه دهخداجذب قلب . [ ج َ ب ِ ق َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یا جذب القلب . علتی است که بیمار احساس میکند دل او بزیر کشیده میشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). بیماریی باشد که بیمار چنان حس کند که دل او بزیر کشیده میشود. (از بحر الجواهر).
جذب قلوبلغتنامه دهخداجذب قلوب . [ ج َ ب ِ ق ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دل های مردم را بسوی خود جلب کردن .
جذباتلغتنامه دهخداجذبات . [ ج َ ذَ ] (ع اِ) ج ِ جذبه ؛ کششها. || فریبها. (ناظم الاطباء). || فلان اخذ فی وادی جذبات ؛ یعنی راه گم کرد و بمنزل نرسید. (از منتهی الارب ). || در تداول عرفان و تصوف ، جذبه به معنی کشش خدای تعالی است مر بنده را بسوی خود. رجوع به جذبه شود.
منجذبلغتنامه دهخدامنجذب . [ م ُ ج َ ذِ ] (ع ص ) کشیده شونده . (آنندراج ). کشیده شده و جذب شونده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).- منجذب گردیدن ؛ جذب شدن : اشعه ٔ انوار جمال احدیت ... منعکس شود و احداق بصیرت به مشاهده ٔ آن منجذب و ممتلی گر
تجذبلغتنامه دهخداتجذب . [ ت َ ج َذْ ذُ ] (ع مص ) جذب . (تاج المصادر بیهقی ). آشامیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): تجذب لبن ؛نوشیدن آنرا. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
انجذبدیکشنری عربی به فارسیسنگين کردن , بوسيله قوه جاذبه حرکت کردن , بطرف جاذبه يامرکز نفوذ متمايل شدن , متمايل شدن بطرف , گرويدن