جذبةلغتنامه دهخداجذبة. [ ج َ ب َ ] (ع اِ) مسافت بعید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مسافت . (اقرب الموارد).- جذبة من غزل ؛ یک تاب از ریسمان که زنان بدوک دهند. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || یکبار کشیدن . (غیاث اللغات ). || در تداول تصوف و عرفان ، کشش قلبی . (از غیاث اللغات ). کش
جذبةلغتنامه دهخداجذبة. [ ج َ ذَ ب َ ] (ع اِ)یکی از جَذِب . || کشش و ربایش . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || مسافت بعید. (آنندراج ). || یک تاب از ریسمان که زنان بدوک دهند. (آنندراج ). || خشم و غضب و قهر و تندی . (ناظم الاطباء). || عرضه و میل و اراده ٔ ازروی استواری و آرزوی محکم . (ناظم الاطبا
جذبهلغتنامه دهخداجذبه . [ ج َ ب َ ] (اِخ ) شاعری است بنام میرمؤمن از اهالی دارالمؤمنین کاشان . وی بشغل طبابت مشغول و به کسوت فقر ملتبس و خود او میگفته که چهار صد درویش و قلندر را بیشتر خدمت کرده ام . الحق او دارای صفات پسندیده بود و صحبتش مکرر اتفاق افتاد و اکثر اوقات از تلخی افیون کام شیری
جذبهلغتنامه دهخداجذبه . [ ج َ ب َ ] (اِخ ) نام عشیره ای است از طائفه ٔ محیسن از طوائف بنی کعب ساکن خوزستان . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 90).
جذبهفرهنگ فارسی عمید۱. [جمع: جذبات] گیرایی؛ کشش؛ جذابیت: ◻︎ گفتی که شدی ز عشق مفتون / وز جذبهٴ عاشقی دگرگون (جامی۶: ۲۶۶).۲. [جمع: جذبات] (تصوف) حالتی در شخص عارف و خداپرست که از خود بیخبر شده و بهسوی حق کشیده میشود؛ کشش غیبی.۳. [قدیمی] کشیدن.
جدبةلغتنامه دهخداجدبة. [ج َ ب َ ] (ع ص ) دچار خشکسالی : عرض جدبة؛ زمین خشک بی نبات . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مؤنث جدب . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ، جدوب . (منتهی الارب ).