جربلغتنامه دهخداجرب . [ ج َ رَب ب ] (ع ص ) مرد کوتاه بالا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || فریبنده . || گربز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
جربلغتنامه دهخداجرب . [ ج َ رَ ] (ع مص ) گرگین شدن . (منتهی الارب ). به مرض جرب مبتلا شدن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (متن اللغة). || گرگین شدن شتران . || ویران شدن زمین . (از متن اللغة) (از منتهی الارب ) (از قطر المحیط). || (اِ) عیب و نقص . (متن اللغة) (قطر المحیط) (اقرب الموارد) (ناظم ال
جربلغتنامه دهخداجرب . [ ج َ رَب ب ] (اِخ ) نام موضعی است به یمن و ابوسعد در حدیث حنش صنعانی آنرا جَرَبّة ضبط کرده است . (از معجم البلدان ).
جربلغتنامه دهخداجرب . [ ج َ رِ ] (ع ص ) گرگین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجل جُرْب ؛ مرد مبتلا به جَرَب . (ازابن بیطار). ج ، جُرْب . جِراب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || (اِ) ج ِ جِرْبَة، به معنی کشتزار. (از منتهی الارب ). رجوع به جربة شود.
جربلغتنامه دهخداجرب . [ ج ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِجَرَب ، به معنی گرگین . || ج ِ جِراب ، به معنی انبان و خنور. || ج ِ اَجْرَب ، به معنی گرگین . (از منتهی الارب ). رجوع به کلمات مزبورشود.
زربلغتنامه دهخدازرب . [ زَ / زِ ] (ع اِ) جای درآمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)مدخل . (اقرب الموارد). || آغل گوسفندان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شبگاه گوسفند. (دهار). ج ، زروب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ||
زربلغتنامه دهخدازرب . [ زَ ] (ع مص ) شوغاه (شبگاه ) ساختن . (تاج المصادر بیهقی ). آغل ساختن برای گوسفندان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || روان گردیدن آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || داخل کردن چارپایان را در آغل . (از اقرب ا
زربلغتنامه دهخدازرب . [ زِ ] (ع اِ) آبراهه . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جای گوسفندان . ج ، زروب . (از اقرب الموارد).
زریبلغتنامه دهخدازریب . [ زَ ] (اِخ ) ابن بریسیا. وصی عیسی بن مریم علیهماالسّلام . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 682 شود.
زریبلغتنامه دهخدازریب . [ زَ ] (اِخ ) یوم الزریب ... از روزهای عربان است . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). من ایام حروب العرب . (اقرب الموارد).
جربانلغتنامه دهخداجربان . [ ج َ ] (ع ص ) گرگین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جَرِب . (اقرب الموارد). اَجْرَب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
جربیلغتنامه دهخداجربی . [ ج َ با ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن موسی گوید: از بلاد شام است و مردم آنجا یهودی بودند که از پیغمبر (ص ) امان خواستند و حضرت به ایشان نامه ای نوشت که جزیه بدهند. برخی این کلمه را جرباء بمد نقل کرده اند. (از معجم البلدان ).
جربیلغتنامه دهخداجربی . [ ج َ با ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَجرَب ؛ گرگین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویا ج ِ اجرب است . (از معجم البلدان ). || مؤنث جربان . (ناظم الاطباء).
جربیلغتنامه دهخداجربی . [ ج َ رَب ْ بی ی ] (ص نسبی ) این کلمه منسوب است بموضعی بنام جربة که در حدیث حنش صغانی آمده است . (از لباب الانساب ). رجوع به جربه شود.
جربیلغتنامه دهخداجربی . [ ج ُ رَ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن الحسین بن محمدبن الحسین بن محمد از مردمان دامغان به این نسبت شهرت دارد، وی از ابوعمر عبدالواحدبن محمدبن مهدی فارسی روایت کند و گروهی از مشایخ و همچنین امیر ابونصربن ماکولا از او روایت دارند. (از لباب الانساب ).
جربانلغتنامه دهخداجربان . [ ج َ ] (ع ص ) گرگین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جَرِب . (اقرب الموارد). اَجْرَب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
جربیلغتنامه دهخداجربی . [ ج َ با ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن موسی گوید: از بلاد شام است و مردم آنجا یهودی بودند که از پیغمبر (ص ) امان خواستند و حضرت به ایشان نامه ای نوشت که جزیه بدهند. برخی این کلمه را جرباء بمد نقل کرده اند. (از معجم البلدان ).
جربیلغتنامه دهخداجربی . [ ج َ با ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَجرَب ؛ گرگین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویا ج ِ اجرب است . (از معجم البلدان ). || مؤنث جربان . (ناظم الاطباء).
جربیلغتنامه دهخداجربی . [ ج َ رَب ْ بی ی ] (ص نسبی ) این کلمه منسوب است بموضعی بنام جربة که در حدیث حنش صغانی آمده است . (از لباب الانساب ). رجوع به جربه شود.
جربیلغتنامه دهخداجربی . [ ج ُ رَ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن الحسین بن محمدبن الحسین بن محمد از مردمان دامغان به این نسبت شهرت دارد، وی از ابوعمر عبدالواحدبن محمدبن مهدی فارسی روایت کند و گروهی از مشایخ و همچنین امیر ابونصربن ماکولا از او روایت دارند. (از لباب الانساب ).
حشیشةالجربلغتنامه دهخداحشیشةالجرب . [ ح َ ش َ تُل ْ ج َ رَ ] (ع اِ مرکب ) گیاهی است که گل آن به جامه چسبد و در بیماری جرب سودمند بود.
مجربلغتنامه دهخدامجرب . [ م ُ ج َرْ رَ ] (ع ص ) مرد آزموده . (منتهی الارب ). آزموده و مرد آزموده . (آنندراج ). مرد کارآزموده . مردی که کار وی راآزموده و استوار کرده باشد. (ناظم الاطباء). کارکشته . کرده کار. کار افتاده . کاردیده . کار آزموده . ورزیده با آزمون . تجربه کار. پر تجربه .با تجربه .
مجربلغتنامه دهخدامجرب . [ م ُ ج َرْ رِ ] (ع ص ) دانای کارها. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مرد آزماینده ٔ امور و دانای آنها. || آزماینده و تجربه کننده . (ناظم الاطباء). آزمایشگر. آزماینده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مجربلغتنامه دهخدامجرب . [ م ُ رِ ] (ع ص ) صاحب شتران گرگین . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
اجربلغتنامه دهخدااجرب . [ اَ رَ ] (اِخ ) موضعی است از منازل جهینة بناحیه ٔ مدینه . || موضعی است بنجد. (معجم البلدان ).