جرسلغتنامه دهخداجرس . [ ج َ رَ ] (ع اِ) آواز یا آواز پنهانی .جَرس . جِرس . (متن اللغة). رجوع بکلمات مزبور شود.
جرسلغتنامه دهخداجرس . [ ج َ رَ ] (ع اِ) درای و زنگ . (منتهی الارب ). جسمی توخالی که از آهن و مس سازندو آلتی بر آن کوبند تا آواز دهد. (از المنجد). درای . (دهار) (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ) (آنندراج ). زنگ . (انجمن آرا). مطلق زنگ . (برهان ) (ناظم الاطباء). درای کلان و گهریال . (غیاث از بهارعجم
جرسلغتنامه دهخداجرس . [ ج َرْ رَ ] (ع مص ) کلاه دراز بر سر مجرم گذاشتن و بدور شهر گردانیدن . (از دزی ). رجوع به جرس شود.
جرسلغتنامه دهخداجرس . [ ج َ ] (اِخ ) یا جرز. نام شهری است در جنوب اسپانیا واقع در پنجاه هزارگزی شمال شرقی ایالت قادیس . این شهر دارای کلیساها و معابد متعدد است و شراب آن بخوبی شهرت دارد، و طارق بن زیاد با تصرف شهر مزبور فتح اسپانیا را تکمیل کرد. این شهر بسال 1255</
جرسلغتنامه دهخداجرس . [ ج َ ] (ع اِ) پاره ای از هر چیز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). گروهی از هر چیز. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). یقال : «مضی جرس من اللیل ؛ ای طائفة منه ». (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جرس من اللیل ؛ ای طائفة. (از متن اللغة). ج ، جُروس . (
زرشلغتنامه دهخدازرش . [ ] (اِخ ) (طلا) لفظی است فارسی . کتاب استر 5:10، و او زوجه ٔ هامان بود که او را بر ارتکاب شرارت مشورت همی داد. (قاموس کتاب مقدس ).
زریزلغتنامه دهخدازریز. [ زَ ] (ع ص ) سبک و پاکیزه . عاقل . استواررای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). زیرک . هوشمند. (ناظم الاطباء).
جرزلغتنامه دهخداجرز. [ ج ِ ] (ع اِ) پوستین زنانه . (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). لباس زنان از موی شتر و پوست بز. (آنندراج ). ج ، اَجراز. جُروز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِخ ) نام سوره ٔ سجده است و نام دیگر آن سوره ٔ مضاجع است وآن سوره ٔ سی و دویم قرآن است میان لقمان
جرزلغتنامه دهخداجرز. [ ج ُ ] (معرب ، اِ) گرز. معرب است . (از دهار). گرز آهنی معرب است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، اَجراز. جِرَزَة. (از منتهی الارب ). || (ص ) زمین که بر وی گیاه نروید. (ترجمان القرآن عادل بن علی ). زمین بی نبات که هیچ نرویاند یا آنکه علف وی خورانیده باشند
جرزلغتنامه دهخداجرز. [ ج ُ رُ ] (معرب ، اِ) معرب گرز. (آنندراج )گرز آهنی . معرب است . (منتهی الارب ). گرز آهن یا نقره . فارسی معرب است . (از اقرب الموارد) (المنجد). ج ، اَجراز، جِرَزَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یقال طوت الحیة اجرازها؛ ای جسمها. (المنجد). || (ع ص ) زمین بی نبات که هیچ ن
جرسیلغتنامه دهخداجرسی . [ ج َ ] (ص نسبی ) این کلمه نسبت است به جرس که نام بطنی است از مزینة. (از لباب الانساب ).
جرسیلغتنامه دهخداجرسی . [ ج َ] (اِخ ) شریح بن ضمره . و او اول کسی است که صدقات مزینة را بنزد حضرت رسول (ص ) آورد. (از لباب الانساب ).
جرساملغتنامه دهخداجرسام . [ ج َ ] (ع اِ)همان برسام است چنانکه در بحر الجواهر ضبط است . (ازکشاف اصطلاحات فنون ). علت برسام . (یادداشت مؤلف ).
جرساملغتنامه دهخداجرسام . [ ج ِ ] (ع اِ) علت برسام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بیماری برسام . (ناظم الاطباء). برسام . (متن اللغة) (ذیل اقرب الموارد از تاج ). || زهر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). زهرکشنده . (از متن اللغة). سم . (ذیل اقرب الموارد) جُرسُم . (متن اللغة) (ذیل اقرب الم
جرستلغتنامه دهخداجرست . [ ج َ رَ ] (اِ صوت ) جَرَّست . آواز برهم زدن دو چیز و بر هم سودن دندان و آواز دریدن کرباس . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). آواز برهم سودن دندان و جزآن . (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع بجرست شود.
جرسیلغتنامه دهخداجرسی . [ ج َ ] (ص نسبی ) این کلمه نسبت است به جرس که نام بطنی است از مزینة. (از لباب الانساب ).
جرسیلغتنامه دهخداجرسی . [ ج َ] (اِخ ) شریح بن ضمره . و او اول کسی است که صدقات مزینة را بنزد حضرت رسول (ص ) آورد. (از لباب الانساب ).
جرس کرلغتنامه دهخداجرس کر. [ ج َ رَ س ِ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جرس کم آواز. (بهارعجم ) (آنندراج ).
جرس جنبانلغتنامه دهخداجرس جنبان . [ ج َ رَ جُم ْ ] (نف مرکب ) کسی که جرس بر کمر بسته و پیوسته جرس رامی جنباند تا پاسبانان شاه بخواب نروند : من از سحر سحر پیکان راهم جرس جنبان هارونان شاهم . نظامی .فتاده پاسبان را چوبک از دست جرس جنب
جرس جنبانیلغتنامه دهخداجرس جنبانی . [ ج َ رَ جُم ْ ] (حامص مرکب ) عمل آن که جرس را می جنباند : جرس جنبانی مرغان شب خیزجرسها بسته بر مرغ شب آویز. نظامی .رجوع بجرس جنبان شود.
متجرسلغتنامه دهخدامتجرس . [ م ُ ت َ ج َرْ رِ ] (ع ص ) سخن گوینده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به تجرس شود.
مجرسلغتنامه دهخدامجرس . [ م ُ ج َرْ رَ ] (ع ص ) مرد کارآزموده . (آنندراج ) (منتهی الارب ). کسی که کارآزموده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مجرسلغتنامه دهخدامجرس . [ م ُ ج َرْ رِ ] (ع ص ) آزماینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آزماینده و امتحان کننده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گوینده و متکلم . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مجرسلغتنامه دهخدامجرس . [ م ُ رِ ] (ع ص ) بال مرغ که به وقت تیز گذشتن وی آواز کند. || پیرایه ای که آواز آید از آن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).