جریبلغتنامه دهخداجریب . [ ج ُ رَ ] (اِخ ) ابن سعد از قبیله ٔ هذیل است . (منتهی الارب ). وی پدر قبیله ای است و نسبت به وی برخلاف جربی است . (از تاج العروس ).
جریبلغتنامه دهخداجریب . [ ج َ ] (ع اِ) مقدار معلوم از موزون و زمین . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). از موزون مقدار چهار قفیز باشد وقفیز هشت مکوک و مکوک سه کیلچه و کیلچه یک من و هفت ثمن من . (از منتهی الارب ). پیمانه ای است که بقدر چهار قفیز میگیرد. (شرح قاموس ). کیله ای است چهار برابر ق
جریبلغتنامه دهخداجریب . [ ج ُ رَ ] (اِخ ) دهی است به هجز. (منتهی الارب ). دیهی از دیه های هجر. (از معجم البلدان ) (از تاج العروس ).
جریبلغتنامه دهخداجریب . [ ج ُ رَ ] (اِخ ) نام جد جدمحمدبن اسماعیل بن ابراهیم بن اسماعیل زاهد است . (منتهی الارب ). وی ملقب به کلایی بلخی بود و پس از سال 420هَ . ق . بحج رفت و از روات بود. (از تاج العروس ).
زربلغتنامه دهخدازرب . [ زَ / زِ ] (ع اِ) جای درآمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)مدخل . (اقرب الموارد). || آغل گوسفندان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شبگاه گوسفند. (دهار). ج ، زروب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ||
زربلغتنامه دهخدازرب . [ زَ ] (ع مص ) شوغاه (شبگاه ) ساختن . (تاج المصادر بیهقی ). آغل ساختن برای گوسفندان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || روان گردیدن آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || داخل کردن چارپایان را در آغل . (از اقرب ا
زربلغتنامه دهخدازرب . [ زِ ] (ع اِ) آبراهه . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جای گوسفندان . ج ، زروب . (از اقرب الموارد).
زریبلغتنامه دهخدازریب . [ زَ ] (اِخ ) ابن بریسیا. وصی عیسی بن مریم علیهماالسّلام . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 682 شود.
زریبلغتنامه دهخدازریب . [ زَ ] (اِخ ) یوم الزریب ... از روزهای عربان است . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). من ایام حروب العرب . (اقرب الموارد).
جریبانهلغتنامه دهخداجریبانه . [ ج َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) در تداول عامه ، بصورت جریب . مانند جریب . تقسیم زمین به مقیاس جریب . (از یادداشت مؤلف ).
جریبةلغتنامه دهخداجریبة. [ ج َ ب َ ] (اِخ )نام شاعری است از طائفه ٔ هجیم و بیت زیر از اوست :و علی سابغة کأن قتیرهاحدق الاساود لونها کالمجول .(از تاج العروس ).
جریبةلغتنامه دهخداجریبة. [ ج ُ رَ ب َ ] (اِخ ) ابن اشیم . نام شاعری است . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). ابن اشیم بن عمروبن وهب بن دنان بن فقعس اسدی فقعسی . آمدی گوید: او از شیاطین بنی اسد و از شعرای دوران جاهلیت بود و سپس اسلام آورد. از اوست :بدلت دینا بعد دین قدیدم کنت من الذنب
جریبانهفرهنگ فارسی معین(جَ نِ) [ معر - فا. ] (ق مر.) مالیات یا عوارضی که به وسیلة اندازه گرفتن زمین تعیین می شود.
چهل جریبیلغتنامه دهخداچهل جریبی . [ چ ِ هَِ ج َ ] (اِخ ) نام زمینی به کاشان که امروز جای ورزش است . ساختمانهای آن بوسیله ٔ انجمن تربیت بدنی کاشان از اعانه های عمومی تأمین شده است . (تاریخ اجتماعی کاشان ص 326).
جریبانهلغتنامه دهخداجریبانه . [ ج َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) در تداول عامه ، بصورت جریب . مانند جریب . تقسیم زمین به مقیاس جریب . (از یادداشت مؤلف ).
جریبةلغتنامه دهخداجریبة. [ ج َ ب َ ] (اِخ )نام شاعری است از طائفه ٔ هجیم و بیت زیر از اوست :و علی سابغة کأن قتیرهاحدق الاساود لونها کالمجول .(از تاج العروس ).
جریبةلغتنامه دهخداجریبة. [ ج ُ رَ ب َ ] (اِخ ) ابن اشیم . نام شاعری است . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). ابن اشیم بن عمروبن وهب بن دنان بن فقعس اسدی فقعسی . آمدی گوید: او از شیاطین بنی اسد و از شعرای دوران جاهلیت بود و سپس اسلام آورد. از اوست :بدلت دینا بعد دین قدیدم کنت من الذنب
جریب فرنگی (برابر با 06534 پای مربع و یا در حدود 7404 متر مربع) برای سنجش زمیندیکشنری فارسی به عربیهکتار
سادات هزارجریبلغتنامه دهخداسادات هزارجریب . [ ت ِ هَِ ج َ ] (اِخ ) سادات مرتضوی هزار جریب ،خاندانی است که در قرن نهم و دهم در هزارجریب مازندران حکومت کرده اند. از این خاندان ابتدا سید عماد بسال 760 هَ . ق . به فرمان امیرتیمور بحکومت هزارجریب رسید و در آن ناحیه استقلال
کاخ هزار جریبلغتنامه دهخداکاخ هزار جریب . [ خ ِ هَِ ج َ ] (اِخ ) قصر هزارجریب از ابنیه ٔ دوره ٔ صفویه ، واقع در باغ هزارجریب از باغهای مشهور آن عهد است . (از گزارشهای باستان شناسی صص 204 - 206).
هزارجریبلغتنامه دهخداهزارجریب . [ هََ ج َ ] (اِخ ) دهی است از بخش دورود شهرستان بروجرد. جلگه ٔ معتدل و دارای 616 تن سکنه است . از قنات مشروب میشود و محصول آن غله است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
هزارجریبلغتنامه دهخداهزارجریب . [ هََ ج َ ] (اِخ ) دهی است از شهرستان ملایر دارای 158 تن سکنه . آب آنجا از قنات و محصول عمده اش غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
هزارجریبلغتنامه دهخداهزارجریب . [ هََ ج َ ] (اِخ ) ناحیه ای است کوهستانی در مازندران که از مشرق به شاهکوه ، از مغرب به ساری و سوادکوه و از جنوب به سمنان و از شمال به اشرف محدود است . رود نیکا در شمال آن از مشرق به مغرب جاری است و قسمت علیای رود تجن از مرکز آن می گذرد و آن را به دو قسمت دودانگه و