جزئی حقیقیلغتنامه دهخداجزئی حقیقی . [ ج ُ ی ِ ح َ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مفهومی که صرف تصور آن از اشتراک در آن ابا کند مانند شخص زید. و بدان جهت آنرا جزئی گویند که جزئی بودن هر چیزی بنسبت آن است به کلی خود و کلی یک جزء از جزئی است و بنابراین منسوب است به جزء و منسوب به جزء را جزئی گویند. مقابل کل
ذوب جزءبهجزءfractional meltingواژههای مصوب فرهنگستانذوبی که در آن مایع تولیدشده به محض تشکیل از سامانه خارج میشود و درنتیجه امکان واکنش آن با بازماندۀ بلورین از بین میرود
جزئی اضافیلغتنامه دهخداجزئی اضافی . [ ج ُ ی ِ اِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هر مفهوم اخص از مفهوم دیگر مانند انسان نسبت به حیوان و بدان جهت که بنسبت به مفهوم دیگر جزئی است آنرا اضافی گویند. مقابل کلی اضافی که مفهوم اعم از مفهوم دیگر است و جزئی اضافی اعم است از جزئی حقیقی . (از تعریفات جرجانی ). و رج
جزئیةلغتنامه دهخداجزئیة. [ ج ُ ئی ی َ ] (ع ص نسبی ) تأنیث جزئی . مقابل کلیه . آنچه به جزء نسبت داده شودو در اصطلاح حکماء و اهل منطق به معانی زیر اطلاق شود: || مفهومی که تصور آن از اشتراک افراد در آن ابا کند، و آنرا جزئی حقیقی گویند و در نحو آنرا علم شخصی نامند. و در این گفته بحثی است زیرا اسم
جزئیلغتنامه دهخداجزئی . [ ج ُ ] (ص نسبی ) منسوب به جزء. آنچه به جزء ربط و نسبت دارد. در اصطلاح مقابل کلی ، یعنی فردی از افراد کلی است و چنین تعریف شده است : جزئی تمام حقیقت کلی است به انضمام امر دیگر، مانند یک فرد انسان نسبت به نوع وی که علاوه بر دارا بودن تمام حقیقت انسان عوارض و مشخصات فردی
قاعدةلغتنامه دهخداقاعدة. [ ع ِ دَ ] (ع ص ) تأنیث قاعد. رجوع به قاعد شود. || (اِ) اصل . (کشاف اصطلاحات الفنون ). بنیاد. (آنندراج ) (زمخشری ). بنیاد دیوار. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) : سپاه بی حد بود و سلاح بی مر بودولیک قاعده ٔ ملک تو خدای نهاد. <p class="auth
جزئیلغتنامه دهخداجزئی . [ ج ُ ] (ص نسبی ) منسوب به جزء. آنچه به جزء ربط و نسبت دارد. در اصطلاح مقابل کلی ، یعنی فردی از افراد کلی است و چنین تعریف شده است : جزئی تمام حقیقت کلی است به انضمام امر دیگر، مانند یک فرد انسان نسبت به نوع وی که علاوه بر دارا بودن تمام حقیقت انسان عوارض و مشخصات فردی
جزئیدیکشنری فارسی به انگلیسیcircumstantial, giblet, incidental, inconsequential, inconsiderable, minute, nominal, partial, scruple, small, token, trifling, trivial, unimportant, detail
جزئیلغتنامه دهخداجزئی . [ ج ُ ] (ص نسبی ) منسوب به جزء. آنچه به جزء ربط و نسبت دارد. در اصطلاح مقابل کلی ، یعنی فردی از افراد کلی است و چنین تعریف شده است : جزئی تمام حقیقت کلی است به انضمام امر دیگر، مانند یک فرد انسان نسبت به نوع وی که علاوه بر دارا بودن تمام حقیقت انسان عوارض و مشخصات فردی
تباین جزئیلغتنامه دهخداتباین جزئی . [ ت َ ی ُ ن ِ ج ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) هرگاه نسبت بین دو مفهوم کلی چنان باشد که مفهوم یکی بر بعض مصادیق مفهوم دیگر صدق کند، آن نسبت را تباین جزئی نامند مانند حیوان و ابیض که بین این دو مفهوم عموم من وجه است و مرجع آن به دو قضیه ٔ سالبه ٔ جزئیه
دادهبرداری جزئیsample data acquisitionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی دادهبرداری، ازطریق نمونهبرداری احتمالاتی یا غیراحتمالاتی، که در آن فقط بخشی از واحد نمونه در یک جامعۀ آماری بررسی میشود
بدافزایی جزئیpartial recruitment,incomplete recruitmentواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بدافزایی بین بدافزایی کامل و نبود بدافزایی