جزیللغتنامه دهخداجزیل . [ ج َ ] (ع ص ) بسیار و بزرگ . (منتهی الارب ). بسیارو فراوان و کثیر و بزرگ . (ناظم الاطباء). بزرگ و بسیار از هر چیز. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). بزرگ . (دهار). پر و بسیار. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بزرگ . (کنز و منتخب و صراح از غیاث و آنندراج ). بزرگ .(مهذب الاسم
زئجیللغتنامه دهخدازئجیل . [ زِءْ ] (ع ص ) مرد سست اندام و ضعیف . (منتهی الارب ). ضعیف . (اقرب الموارد). رجوع به زآجل شود.
زجللغتنامه دهخدازجل . [ زَ ] (ع مص ) انداختن . (منتهی الارب ) (از صحاح ) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی ص 5). افکندن . و از زجل بدین معنی است «لعن اﷲ امازجلت به »؛ یعنی لعنت خدای بر مادری که او را بیفکند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). افکندن و دور ساخت
زجللغتنامه دهخدازجل . [ زَ ج َ ] (ع اِ) بازی . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) (از متن اللغة). بازی و لعب . (ناظم الاطباء). || آواز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). صوت و آواز. (ناظم الاطباء). || غوغا. (ترجمه ٔ قاموس ): موکب زجل ؛ موکبی که با سر و صدا و غوغا همراه باشد. (از محیط المحیط) <s
زجللغتنامه دهخدازجل . [ زَ ج ِ ] (ع ص ) مرد بلندآواز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنکه از شادی بانگ بلند بر آورد. (از متن اللغة). و رجوع به قاموس و تاج العروس شود. || بازی کننده . لاعب . (از متن اللغة). رجوع به قاموس و تاج العروس شود. || بارانی که با بانگ رعد فرود آید. (از متن اللغة). سحا
زجللغتنامه دهخدازجل . [ زُج َ ] (ع اِ) ج ِ زجلة. (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). لبید گوید: کحزیق الحبشیین الزجل . (از لسان العرب ).
ابوالعواللغتنامه دهخداابوالعوال . [ اَ بُل ْ ؟ ] (اِخ ) مرتفعبن جزیل بن قراتکین . رجوع به مرتفع... شود.
کثیرفرهنگ مترادف و متضادبس، بسیار، جزیل، زیاد، عدیده، فراوان، فراوان، متعدد، نهمار، وافر ≠ اندک، قلیل
بیاندازهفرهنگ مترادف و متضادبسیار، بیحد، بیحساب، بیشمار، بیمر، بیمقیاس، بینهایت، جزیل، خیلی، بسیار، بیش از حد، فراوان زیاد، ≠ معدود