جشهلغتنامه دهخداجشه . [ ج َش ْ ش َ / ج ُش ْ ش َ ] (ع اِ) جماعتی از مردم که پیش آیند. || آواز درشت با غنه که در آن گرانی و گرفتگی باشد. || (اِمص ) درشتی آواز. (منتهی الارب ).
جشهلغتنامه دهخداجشه . [ ج َ ش ْ ش َ ] (اِخ ) ... بنت عبدالجباربن وائل از زنان محدث بوده و میمونه بنت حجر از او روایت کرده است . (تاج العروس ).
جشهلغتنامه دهخداجشه . [ ج َ ش َ ] (هندی ، اِ) نام یکی از اجزاء زمان است در تقسیمی که هندوان از ساعتهای روز به عمل آورده اند. (تحقیق ماللهند ص 170). رجوع به جَشَک شود.
جشهلغتنامه دهخداجشه . [ ج َش ْ ش َ / ش ِ ] (اِ) آستین پیراهن و قبا و امثال آن . (برهان قاطع) : چون جشه فشانی ای پسر در کویم خاک قدمت چو مشک در دیده زنم .رودکی .
جسعلغتنامه دهخداجسع. [ ج َ ] (ع مص ) قی کردن . || برآوردن شتر نشخوار را از شکم به دهان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
جشعلغتنامه دهخداجشع. [ ج َ ش َ ] (ع مص ) غالب آمدن حرص . چیره شدن آز. || سخت حریص و آزمند گردیدن . || از فراق دوست بیمناک شدن . || بعد گرفتن حصه ٔ خود را. || بر حصه ٔ دیگری طمع ورزیدن . (منتهی الارب ).
جشعلغتنامه دهخداجشع. [ ج َ ش ِ ] (ع ص ) حریص . آزمند. آن که در چیزهاو کارها حرص ورزد. آن که بر حصه و سهم و دارائی دیگران حرص ورزد. ج ، جَشِعون . (منتهی الارب ) (المنجد).
جشةلغتنامه دهخداجشة. [ ج َ / ج ُش ْ ش َ ] (ع اِ) گروهی از مردم که با هم به پیش آیند. || برادران و خویشان و خدم . || آواز درشت یا غنه که در آن گرانی و گرفتگی باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب ). || درشتی آواز.
جشةلغتنامه دهخداجشة. [ ج َ / ج ُش ْ ش َ ] (ع اِ) گروهی از مردم که با هم به پیش آیند. || برادران و خویشان و خدم . || آواز درشت یا غنه که در آن گرانی و گرفتگی باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب ). || درشتی آواز.
ساعت نجومیلغتنامه دهخداساعت نجومی . [ ع َ ت ِ ن ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دو نیم گهری . (غیاث ) (آنندراج ). در التفهیم ابوریحان بیرونی آمده : ساعتها دو گونه اند: یکی راست است ، و او را مستوی خوانند و هر یکی از این ساعات مستوی تیری است از بیست و چهار تیر از جمله ٔ شباروز. و اندازه ٔ او همیشه یکی ب
درشتیلغتنامه دهخدادرشتی . [ دُ رُ ] (حامص ) سختی . (غیاث ) (آنندراج ). شدت . شَرز. شَرص . شَزَن . شُزُنة. شُزونة. قُرْقَفة. قَعْضَبة. (منتهی الارب ). || صلابت . (یادداشت مرحوم دهخدا). جُساءة. جَلَد. عَرْدَمة. عَلَب . قَرْدَسة. قَزَب . قَعْسَرة. مَعَز. (منتهی الارب ). || ناهمواری . (آنندراج ):
فاجشهلغتنامه دهخدافاجشه . [ ج ِ ش َ / ش ِ ] (اِ) جندبیدستر، که آن را آش بچه هاگویند. (برهان ). گندبیدستر. خایه ٔ سگ آبی ، که درمان برخی از دردهای کودکان است . رجوع به آش بچگان شود.