جلاسلغتنامه دهخداجلاس . [ ج ُ ] (اِخ ) ابن سوید انصاری از صحابیان است . (منتهی الارب ). و رجوع به الامتاع و المؤانسة ج 1 ص 453 و 454 و 479 شود.
جلاسلغتنامه دهخداجلاس . [ ج ُ ل ْ لا ] (ع ص ، اِ) ج ِ جالس . (اقرب الموارد) رجوع به جالس شود. || ج ِ جلیس ، بمعنی همنشین . (منتهی الارب ). رجوع به جلیس شود.
جلازلغتنامه دهخداجلاز. [ ج ِ ] (ع اِ) پی پیچیده در اطراف تازیانه و بر کمان و جز آن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به جلازة شود.
جلوزلغتنامه دهخداجلوز. [ ج َ ] (اِ) فندق باشد و آن چیزی است مغزدار و معروف که خورند و بعضی گویند چلغوزه است . (برهان ). || بادام کوهی . (برهان ) (ناظم الاطباء). معرب آن جِلَّوز. (حاشیه ٔ برهان چ معین از تفسیر اللغات ).
جلوزلغتنامه دهخداجلوز. [ ج ِل ْ ل َ ] (معرب ، اِ) چلغوزه . (منتهی الارب ). بندق . (اقرب الموارد). فندق . (ناظم الاطباء). || (ص ) مرد فربه دلاور. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
جلوسلغتنامه دهخداجلوس . [ ج ُ ] (ع مص ) نشستن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).و این اعم است از قعود. گاهی هر دو بمعنی کون و حصول استعمال شوند و در این صورت یک معنی بیش ندارند.- جلوس کردن ؛ بتخت پادشاهی نشستن و بر وساده ٔ حکمرانی قرار گرفتن . (ناظم الاطباء).
جلویزلغتنامه دهخداجلویز. [ ج ِ ] (اِ) بمعنی کمند باشد که بعربی مقود خوانند. || (ص ) بمعنی مفسد و غماز هم آمده است . (برهان ) : روا نبود زندان و بندوبست تنم اگر نه زلفک مشکین او بدی جلویز.(حاشیه ٔ برهان چ معین از لغت فرس 173)
اجدللغتنامه دهخدااجدل . [ اَ دَ ] (اِخ ) نام اسب ابوذر غفاری رضی اﷲ عنه . || نام اسب جُلاس ِ کندی . || نام اسب مشجعه جدلی .
بشیرلغتنامه دهخدابشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن جلاس بن سعیدبن تغلبةبن جلاس از صحابیان است . در جنگ بدر حضور یافت و پیامبر وی را بر مدینه در عمره ٔ قضا عامل کرد. وی در جاهلیت خط و سواد داشت و نخستین کسی از انصار است که با ابوبکر صدیق بیعت کرد و در جنگ عین التمر باخالدبن ولید در حالی که از یمامه باز
جلیسلغتنامه دهخداجلیس . [ ج َ ] (ع ص ) همنشین . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). مجالس . (اقرب الموارد). ج ، جلساء و جلاس . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به جِلس شود.
بیسوسلغتنامه دهخدابیسوس . (معرب ،اِ) معرب پیه سوز. ج ، بیاسیس . ابن بطوطة در سفرنامه (چ مصر ص 181) نویسد: و فی المجلس خمسة من البیاسیس و البیسوس شبه المنارة من النحاس له ارجل ثلاث و علی رأسه شبه جلاس من النحاس و فی وسطه انبوب للفتیله و یملأ من الشحم المذاب .
جالسلغتنامه دهخداجالس . [ ل ِ ] (ع ص ) از جلوس ، ضد قائم وآن اعم از قاعد است . (اقرب الموارد). نشسته . (ناظم الاطباء). || نشیننده . نشاننده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || به «نجد» رونده . (از اقرب الموارد) : قل للفرزدق والسفاهة کاسمهاان کنت تارک ما امرتک فاجلس
انجلاسلغتنامه دهخداانجلاس . [ اِ ج ِ ] (اِخ ) دهی است ازبخش سیمینه رود شهرستان ملایر با 1008 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه ٔ محلی و محصول آن غلات ، انگور، لبنیات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).