جلاللغتنامه دهخداجلال . [ ج ُل ْ لا ] (ع ص ) بزرگ . || بزرگ قدر. مونث آن جُلاّلة. (منتهی الارب ). رجوع به جلالة شود. || کلانسال و آزموده کار. (از اقرب الموارد). رجوع به جلیل و جَلال و جَل و جِل شود.
جلاللغتنامه دهخداجلال . [ ج َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالملک از صوفیان نقشبندیه و از مریدان مولانا شمس الدین محمد روحی است که بخدمت شیخ عمادالدین فضل اﷲ ابیوردی نیز رسیده است . رجوع به رجال حبیب السیر ص 212 و 213 شود.
جلاللغتنامه دهخداجلال . [ ج َ ] (اِخ ) ابن یوسف تیزینی معروف به تبانی از دانشمندان قرن پنجم هجری است که ریاست حنفیه بوی مفوض گشت . ابن حجر در الدرر گوید: وی پیش از سال 500 هَ . ق . بقاهره رفت و بخاری را از علاء ترکمانی شنید. او راست : <span class="hl" dir="lt
جلاللغتنامه دهخداجلال . [ ج َ ] (اِمص ) بزرگی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کلانی و عظمت و بزرگواری و سرافرازی . جاه .بلندی رتبه . قدرت . قوت . شوکت . رونق . عزت . هیبت و وحشت . (ناظم الاطباء). || (اِ) (اصطلاح عرفان )احتجاب ذاتست بتعینات اکوان و هر جمالی جلالها دارد.کذا فی کشف اللغات .
زلاللغتنامه دهخدازلال . [ زِ / زُ ] (ع ص ) هر مایع صاف بی دُرد و روشن و صاف از هر مایعی ... (ناظم الاطباء) : دُر در صدف اگر ز لطافت کند سخن برگ گل است جلوه کنان در می زلال . بابافغانی (از آنندراج ).<br
زلاللغتنامه دهخدازلال . [ زُ ] (اِ) کرمی را گویند که در میان برف بهم رسد و آن پرده ای است پر از آب صاف و آن آب را زلال خوانند و آن کرم را اندک حیاتی و حرکت مذبوحی هست و زلال بمعنی صاف عربی است . (برهان ). کرمی که در میان برف به هم رسد و در میان آن آب صاف باشد و آن را رخنه کنند و از آن خورند.
زلاللغتنامه دهخدازلال . [ زُ ] (ع اِ) حیوان خرداندام سفیدی است که هر گاه بمیرد آن را در آب گذارند و آب را سرد کند. (از ذیل اقرب الموارد) : فهیئوا الی الزلال لارکب غداً فمر فی دجلة. (تاریخ طبری ص 1323 ج 3</spa
زلاللغتنامه دهخدازلال . [ زُ ] (ع ص ) ماء زلال ؛ آب شیرین و خوشگوار. (منتهی الارب ). آب شیرین خوشگوار زود فروشونده به حلق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آب آسان گوار و شیرین و خوش . (دهار). آب شیرین . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آب سرد. گوارا. خوش . صافی . خوشگوار. آب شیرین . آبی که آسان
جلالینلغتنامه دهخداجلالین . [ ج َ ل َ ] (اِخ ) در اصطلاح اهل علم عبارت است از جلال الدین سیوطی و جلال الدین محلی . تفسیر قرآن معروف به تفسیر جلالین از این دو تن است .رجوع به ریحانة الادب ج 1 ص 270 شود.
جلالاتلغتنامه دهخداجلالات . [ ج َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان تمیمی بخش کنگان شهرستان بوشهر واقع در 9هزارگزی جنوب خاور کنگان کنار شوسه ٔ سابق بوشهر به لنگه . سکنه ٔ این ده 50 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class
جلالیلغتنامه دهخداجلالی . [ ج َ ] (ص نسبی ) نسبت است بجلال . || نسبت است به جلال الدین مکلشاه سلجوقی .
جلال الدین دوانیلغتنامه دهخداجلال الدین دوانی . [ ج َ لُدْ د ن ِ دَ ] (اِخ ) محمدبن اسعد یا سعدالدین اسعد یا محمد اسعدبن سعدالدین اسعد کازرونی صدیقی از حکما و متکلمین بزرگ است که درهمه ٔ علوم متداول بخصوص در علوم عقلی تبحر داشت . علامه ٔ دوانی مدتی متصدی قضاوت فارس بود. وی از احفاد محمدبن ابی بکر است . ت
جلال الدینلغتنامه دهخداجلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) محمد. رجوع به محمدبن محمد کرخی در همین لغت نامه شود.
جلال الدینلغتنامه دهخداجلال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) قریه ای است در چهار فرسنگی جنوب ده کهنه . (فارسنامه ).
جلال ازرکلغتنامه دهخداجلال ازرک . [ج َ اَ رَ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان بابل است .این دهستان در قسمت باختری شهر بابل واقع و محدود است از شمال بدهستان رود بست و پازوار، از جنوب بدهستان لاله آباد، از خاور بشهر بابل و حومه ، از باختر بدهستان دابو از شهرستان آمل . هوای این دهستان
جلال اسلاملغتنامه دهخداجلال اسلام . [ ج َ اِ ] (اِخ ) (مولانا ...) از پزشکان معروف زمان شاه شجاع است . رجوع به تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 283 و 284 شود.
چشمه جلاللغتنامه دهخداچشمه جلال . [ چ َ م َ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد که در 30 هزارگزی جنوب باختری فریمان و 4 هزارگزی جنوب راه مالرو عمومی فریمان به پاقلعه واقع است . دامنه و هوایش معتدل است و <s
حصارجلاللغتنامه دهخداحصارجلال . [ ح ِج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پائین رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه . واقع در 36هزارگزی شمال خاوری کدکن و هشت هزارگزی شمال باختری مالرو عمومی کلاته علی به کدکن . واقع در دشت ، معتدل . دارای 223</spa
چاه جلاللغتنامه دهخداچاه جلال . [ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان ، که در 48 هزارگزی شمال خاوری سعیدآباد بر سر راه زیدآباد به پاریزواقع شده . جلگه و سردسیر است و 150 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصول