جلاهقلغتنامه دهخداجلاهق . [ ج ُ هَِ ] (معرب ، اِ) کمان گروهه . (منتهی الارب ). بندق . (اقرب الموارد). || کمان . (ازاقرب الموارد). || بافنده . (ناظم الاطباء).حائک . || کلافه ٔ ریسمان . (ناظم الاطباء).
جلاهقفرهنگ فارسی معین(جَ هِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - کمان گروهه . 2 - مهره و گلولة گلی که با کمان گروهه پرتاب کنند.
جلاقلغتنامه دهخداجلاق . [ ج َل ْ لا ] (ع ص ) آنکه جلق می زده باشد. (آنندراج ). جلق زننده و استمنأکننده . (ناظم الاطباء) : هوای ...ن دگر افتاد بر سرم آن به که شب برغم ...س از ذوق ...ن شوم جلاق .فوقی یزدی (از آنندراج ).
جلهلغتنامه دهخداجله . [ ج ُل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ) گروهه ٔ ریسمان را گویند و معرب آن جلاهق باشد. (برهان ). || گیاهی بود سرپهن که از جاهای نمناک و دیوارهای حمام و زیرهای خم آب و شراب و امثال آن روید. (برهان ). جله چون سماروغ بود. (حاشیه ٔ برهان چ معین از لغت فرس
گروههلغتنامه دهخداگروهه . [ گ ُ هََ / هَِ ] (اِ)گلوله خواه گلوله ٔ ریسمان باشد و خواه گلوله ٔ توپ وتفنگ و گلوله ٔ بازی و گلوله ٔ خمیر نان و پنبه و گلوله ٔ کمان گروهه و امثال آن و بعربی جلاهق خوانند. (برهان ) (آنندراج ). گلوله ٔ کمان گروهه و امثال آن و بعربی جل
چلهلغتنامه دهخداچله . [ چ ِل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ) ریسمانی باشد که از پهنای کار جولاهگان زیاد آید و آن را ببافند و به انگشت پیچیده در جایی گذارند. (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). تار جولایان که در مقابل پود است . (از لغت محلی شوشترنسخه ٔ خطی ). چند رشته نخ
غالوکلغتنامه دهخداغالوک . (اِ) مهره ٔ کمان گروهه باشد : کمان گروهه ٔ زرین شده بچرخ هلال ستارگان همه غالوکهای سیم اندود . خسروانی (از لغت فرس اسدی ص 271).و در حاشیه ٔ آن آمده : غالوک و ژواله هر چه آن
کمان گروههلغتنامه دهخداکمان گروهه . [ ک َ گ ُ هََ / هَِ ] (اِ مرکب ) کمان قروهه است که کمان گلوله باشد. (برهان ). کمانی که در آن غلوله نهاده رها کنند و به هندی آن را غلیل گویند و آن را کمان گرهه نیز خوانند. (آنندراج ). کمان گلوله . کمان گرهه . کمان مهره . (فرهنگ رش
قوس الجلاهقلغتنامه دهخداقوس الجلاهق . [ ق َ سُل ْ ج َ هَِ ](ع اِ مرکب ) کمان گروهه . رجوع به کمان گروهه شود.