جلدیلغتنامه دهخداجلدی . [ ج َ ] (حامص ) چستی . جلادت . (از یادداشت های دهخدا). جلادة. (دهار). شجاعت . دلاوری . (از یادداشت های دهخدا). تیزی . گرمی . (از آنندراج ). صرامت : یکی سخت پیمان ستد زو نخست پس آنگه به جلدی ره چاره جست . فردوسی .</p
جلدیلغتنامه دهخداجلدی . [ ج ِ ] (ص نسبی ) پوستی .- امراض جلدی ؛ بیماری های پوستی . (از یادداشت های دهخدا).
جلذیلغتنامه دهخداجلذی . [ ج ُ ذی ی ] (ع ص ،اِ) شتر استوار درشت . (منتهی الارب ). || صانع و کارگر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || راهب . (اقرب الموارد). پارسای ترسایان . (منتهی الارب ). || خادم کلیسیا. (از اقرب الموارد)(منتهی الارب ). || رفتار سبک و تیز. (منتهی الارب ). ج ، جَلاذی ّ. (منتهی
جلدی کردنلغتنامه دهخداجلدی کردن . [ ج َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تصرم . (تاج المصادر بیهقی ). تَجَلﱡد. جلدی نمودن : به جنگ جلدی کردند لیکن آخر کاربه تیر سلطان بردند عمر خویش به سر. فرخی .... طاهر جلدی کرد و خردمندی چون گفته بود او معتمد است
جلدی نمودنلغتنامه دهخداجلدی نمودن . [ ج َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) جلدی کردن . تَجَلّد. (از یادداشت های دهخدا).
جلدیانلغتنامه دهخداجلدیان . [ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع در 57500گزی شمال باختری مهاباد 3500گزی باختر شوسه خانه به نقده . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری سالم است .سکنه ٔ
جلدی کردنلغتنامه دهخداجلدی کردن . [ ج َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تصرم . (تاج المصادر بیهقی ). تَجَلﱡد. جلدی نمودن : به جنگ جلدی کردند لیکن آخر کاربه تیر سلطان بردند عمر خویش به سر. فرخی .... طاهر جلدی کرد و خردمندی چون گفته بود او معتمد است
جلدی نمودنلغتنامه دهخداجلدی نمودن . [ ج َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) جلدی کردن . تَجَلّد. (از یادداشت های دهخدا).
تحت جلدیلغتنامه دهخداتحت جلدی . [ ت َ ت ِ ج ِ ] (ص نسبی ) زیرجلدی . زیر پوست : تزریق تحت جلدی ؛ که مایع را زیر پوست بیمار دوانند.
جلدی کردنلغتنامه دهخداجلدی کردن . [ ج َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تصرم . (تاج المصادر بیهقی ). تَجَلﱡد. جلدی نمودن : به جنگ جلدی کردند لیکن آخر کاربه تیر سلطان بردند عمر خویش به سر. فرخی .... طاهر جلدی کرد و خردمندی چون گفته بود او معتمد است
جلدی نمودنلغتنامه دهخداجلدی نمودن . [ ج َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) جلدی کردن . تَجَلّد. (از یادداشت های دهخدا).
جلدیانلغتنامه دهخداجلدیان . [ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع در 57500گزی شمال باختری مهاباد 3500گزی باختر شوسه خانه به نقده . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری سالم است .سکنه ٔ
تحت جلدیلغتنامه دهخداتحت جلدی . [ ت َ ت ِ ج ِ ] (ص نسبی ) زیرجلدی . زیر پوست : تزریق تحت جلدی ؛ که مایع را زیر پوست بیمار دوانند.
تزریق زیرجلدیsubcutaneous injection, hypodermic injectionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی دارورسانی که در آن مادۀ دارویی را در زیر بافت پوست تزریق میکنند
زیرجلدیsubcutaneous, SQ, hypodermic 2واژههای مصوب فرهنگستانویژگی نوعی دارورسانی که در آن مادۀ دارویی در زیر بافت پوست تزریق میشود