جلوتفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ خلوت] آشکاری؛ پیدایی.۲. (اسم) [مجاز] جای آشکار و پیدا.= جلوت و خلوت: آشکار و پنهان.
جلوذلغتنامه دهخداجلوذ. [ ج ِل ْ ل َ ] (ع ص ) سخت و درشت . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
جلودلغتنامه دهخداجلود. [ ج َ / ج َل ْ وَ ] (اِخ ) دیهی است در بحر. در مراصد آمده : جلود بر وزن قبول بلده ای است در افریقیه و یا دیهی است در شام . و فیروزآبادی گوید: دهی است در اندلس و بعضی گفته اند: جلود بر وزن جعفر نام یکی از بطون قبیله ٔ ازد است . (الذریعه
ریش جلوتکلغتنامه دهخداریش جلوتک . [ ] (اِخ ) راس الجالوت . یعنی بزرگ جلای وطن کنندگان و لقب رئیس یهودیان ایران بوده است . (مجمل التواریخ و القصص حاشیه ٔ ص 439).
بلوتلغتنامه دهخدابلوت . [ ] (اِخ ) شهریست [ به هندوستان ] بر جانب راه نهاده بر سر کوهی و آبی اندرمیان آن و شهر جلوت همی گذرد و اندر وی بتخانه هاست واز او نیشکر و گاو و گوسفند خیزد. (حدود العالم ).
حضورفرهنگ مترادف و متضاد۱. ظهور، وجود ≠ غیبت ۲. آستان، پیشگاه، خدمت، درگاه ۳. جلوت ≠ خلوت ۴. تشریف ۵. روبرو، محضر، نزد ۶. جلوه، نمود ۷. توجه، تمرکز ≠ تفرقه
خلوتفرهنگ مترادف و متضاد۱. اعتزال، اعتکاف، انزوا، دوریگزینی، تنهایی، گوشهنشینی ≠ جلوت ۲. زاویه، گوشه ۳. دنج، بیسروصدا ۴. باطن ≠ ظاهر ۵. خالی از اغیار ۶. فرصت مناسب، مجال ۷. خالی
آشکارافرهنگ مترادف و متضادآشکار، افشا، بیپرده، بین، پدیدار، پیدا، جلوت، جهراً، صریح، ظاهر، علانیه، علنا، علنی، علیالظاهر، فاش، مرئی، مشهود، معلوم، مکشوف، واضح، هویدا ≠ پوشیده، درخفا، مخفی، مستور، ناآشکارا، نهانی، نهفته
مجلوتلغتنامه دهخدامجلوت . [ م َ ] (ع ص ) المجلوت الالیة؛ سبک سرین . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). رجل مجلوت الالیة؛ مرد سبک سرین و لاغرسرین . (ناظم الاطباء).