زیلوچهلغتنامه دهخدازیلوچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) (از: زیلو + چه ، پسوند تصغیر). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). پلاس و گلیم کوچک را گویند همچو بوق وبوقچه و صندوق و صندوقچه و امثال آن . (برهان ). مصغرزیلو. گلیم و پلاس کوچک . (ناظم الاطباء) :
جلوهلغتنامه دهخداجلوه . [ ج َل ْ وَ ] (اِخ ) از آبهای ضباب است در حمی . (حمی ضریه ). (از معجم البلدان ).
جلوعلغتنامه دهخداجلوع . [ ج ُ ] (ع مص ) گشاده روی گردیدن زن بهر جای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بی شرم شدن زن . (از اقرب الموارد).
جلوةلغتنامه دهخداجلوة. [ ج َ/ ج ِ / ج ُ وَ ] (ع مص ) عرض کردن عروس را بر شوهر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جِلاء شود.
اسدالغتنامه دهخدااسدا. [ اَ س َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) (میر...) امیر علیشیر نوائی گوید: جوانی خوش طبع است . این معما به اسم کدا و امین ، او راست :ای سرو خرامان ز کدامین چمنی توهر جا که روی جلوه کنان جان منی تو. (ترجمه ٔ مجالس النفایس ص 97</
ناوناوانلغتنامه دهخداناوناوان . (نف مرکب ، ق مرکب ) از: ناو (از مصدر ناویدن ) + ناو (مکرر) + ان (پسوند صفت فاعلی و حال ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خرامان . گرازان . جلوه کنان . (برهان قاطع) (آنندراج ). دامن کشان . (از فرهنگ خطی ): درانج ؛ ناوناوان و خرامان در رفتار. (منتهی الارب ).
بلهوسلغتنامه دهخدابلهوس . [ ب ُ هََ وَ ] (ص مرکب ) صاحب هوسهای گوناگون . دارای هوس های نو در زمانهای مختلف . متلون . دمدمی . (یادداشت مرحوم دهخدا).بوالهوس . و رجوع به بُل و بوالهوس شود : بلهوسی بر سر راهی رسیدجلوه کنان چارده ماهی بدید. جامی
نجفلغتنامه دهخدانجف . [ ن َ ج َ ] (اِخ ) عبدالکریم (شیخ ...) لکهنوئی . از پارسی گویان هند است . او راست :ناله خیزد ز دلم گاهی و آهی گاهی چون به خاطر گذرد یاد نگاهی گاهی .رخ برافروخته و جلوه کنان می آئی از کجا راست بگو آفت جان می آئی .(از تذکره ٔ صبح گلشن ص <span class="hl
جلوهلغتنامه دهخداجلوه . [ ج َل ْ وَ ] (اِخ ) از آبهای ضباب است در حمی . (حمی ضریه ). (از معجم البلدان ).
جلوهلغتنامه دهخداجلوه . [ ج ِ وَ / وِ] (از ع ، اِ) رونق و ضیاء و تابش . (ناظم الاطباء).- جلوه داشتن ؛ رونق و تابش داشتن .- جلوه پناه ؛ تابدار و نورانی . (ناظم الاطباء).- جلوه طراز<
جلوهلغتنامه دهخداجلوه . [ج ِل ْ وَ ] (اِخ ) ابوالحسن بن سیدمحمد طباطبایی اصفهانی زواری معروف به میرزای جلوه از اکابر فلاسفه ٔ اسلامی و از نوادگان میرزا رفیعالدین نایینی استاد علامه ٔ مجلسی است . وی در ذی قعده ٔ سال 1238 هَ . ق . در احمدآباد گجرات هند تولد یاف
جلوهفرهنگ فارسی عمید۱. آشکار کردن؛ ظاهر ساختن.۲. نمایش دادن.۳. نمودن خود را به کسی.۴. زیبایی؛ جاذبه.۵. (تصوف) تابش انوار الهی بر دل عارف که او را واله و شیدا سازد؛ تجلی.
سیماب جلوهلغتنامه دهخداسیماب جلوه . [ ج ِ وَ / وِ ] (ص مرکب ) کنایه از مضطرب و بی قرار و این فعل را سیماب شدن گویند. (آنندراج ) : در عهد حسن شوخ تو سیماب جلوه شدحیرانیی که لنگر طوفان آینه است . صائب (از آنندراج
شفق جلوهلغتنامه دهخداشفق جلوه . [ ش َ ف َ ج ِل ْ وَ / وِ ] (ص مرکب ) سرخگون . (ناظم الاطباء). که جل__وه ٔ شفق دارد. سرخرنگ : هوا تمام شفق جلوه شد تماشا کن چه کرده ای که دگر رنگ گل بیابانی است .ناصرعلی (از آنند
مجلوهلغتنامه دهخدامجلوه . [ م َ ] (ع ص ) خانه ای که پرده نداشته باشد. (منتهی الارب ). خانه ٔ بی در و خیمه ٔ بی پرده . (ناظم الاطباء). خانه ای که پرده و در نداشته باشد. (از اقرب الموارد).
مجلوهلغتنامه دهخدامجلوه . [ م َ ل ُوْ وَ / وِ ] (ع ص ) مرآت مجلوه ؛ آیینه ٔ صاف و روشن . (ناظم الاطباء).