جنبندهلغتنامه دهخداجنبنده . [ جُم ْ ب َ دَ / دِ ](نف ) دابة. (ترجمان القرآن ). حرکت کننده : وز آن پس چو جنبنده آمد پدیدهمه رستنی زیر خویش آورید.فردوسی .
نوانلغتنامه دهخدانوان . [ ن َ ] (نف ، ق ) جنبان . (جهانگیری ) (رشیدی ) (غیاث اللغات ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). لرزان . (غیاث اللغات ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). متحرک و جنبان مطلقاً. (فرهنگ خطی ). حرکت کنان . (ناظم الاطباء). جنبنده . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). جنبان از روی حال و وجد.