جنفلغتنامه دهخداجنف . [ ج َن ِ ] (ع ص ) جورکننده و میل کننده . (از اقرب الموارد)(آنندراج ). کسی که میل کند از حق . (ناظم الاطباء).
جنفلغتنامه دهخداجنف . [ ج َ ن َ ] (ع مص ) میل کردن . (المصادر زوزنی ) (ترجمان علامه ترتیب عادل ). || میل کردن از راه . (منتهی الارب ). میل کردن بسوی ظلم . (غیاث از شرح نصاب )(از اقرب الموارد). || ظلم کردن . (اقرب الموارد). ستم کردن : فمن خاف من موص جنفاً او اثماً فأص
زنفلغتنامه دهخدازنف . [ زَ ن َ ] (ع مص ) خشمگین شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). غضب کردن . (از اقرب الموارد).
زنولغتنامه دهخدازنو. [ زَ ] (اِ) ارضه و زلو. (ناظم الاطباء). جانوری است که آنرا به عربی ارضه خوانند و زلو را هم گویند. (برهان ) (آنندراج ). دیوچه . (فرهنگ رشیدی ).
زنولغتنامه دهخدازنو. [ زِ ن ُ ] (اِخ ) کارلو. دریاسالار ونیزی (1338 - 1418 م .) است که با دو برادرش نیکولو و آنتونیو در دریای شمال پیش رفتند تا به «گروانلند» رسیدند و آنرا کشف کردند. (از لاروس ).
جنفاءلغتنامه دهخداجنفاء. [ ج َ ن َ / ج ُ ن َ ] (اِخ ) موضعی است مر بنی فرازه را. (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
جنفلیقلغتنامه دهخداجنفلیق . [ ج َ ف َ ] (ع ص ، اِ) زن عظیمه و فربه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زن بزرگ و فربه . (ناظم الاطباء).
جنفورلغتنامه دهخداجنفور. [ ج ُ ] (ع اِ) قبر کهنه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد از لسان العرب ). ج ، جنافیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد از لسان العرب ).
جنوفلغتنامه دهخداجنوف . [ ج ُ ] (ع مص ) میل کردن از راه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || میل کردن از حق در وصیت . رجوع به جنف شود.
اجنافلغتنامه دهخدااجناف . [ اِ ] (ع مص ) یافتن کسی را مائل از حق . || میل کردن از حق ، یا اجناف مخصوص بوصیت است و جنف در مطلق میل . (منتهی الارب ). || میل آوردن بچیزی . بچسبیدن از.
درآمدگیلغتنامه دهخدادرآمدگی . [ دَ م َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت درآمده . چگونگی درآمده . میل درونی و برگشت به درون . (ناظم الاطباء): جنف ؛ درآمدگی یک جانب اعلای سینه و پستی آن . قبل ؛ درآمدگی پیش هر دو پای . (منتهی الارب ).
مُتَجَانِفٍفرهنگ واژگان قرآنمتمایل (از تجانف به معناي تمايل است ، ثلاثي مجرد آن جنف با جيم است که به معناي اين است که دو پاي شخصي متمايل به خارج از اندام خود بشود و در نتيجه گشاد راه برود در مقابل کلمه حنف با حاء است ، که به اين معنا است که پاهاي شخصي از حالت استقامت متمايل به طرف داخل بشود ، - بطوري که وقتي راه ميرود پاها ب
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ] (اِخ ) ابن الحارث بن المبارک الخراز مکنی به ابوجعفر. راویه ٔ ابوالحسن المدائنی و العتابی . و او راویه ای مکثر و متصف بثقة و شاعر و از موالی المنصور بود.و چنانکه مرزبانی از قانع آرد وفات وی بذی الحجه ٔ سال 257 هَ . ق . بوده است
جنف کلالغتنامه دهخداجنف کلا. [ج ن َ ک َ ] (اِخ ) نام یکی از دههای بارفروش است . رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 160 شود.
جنفاءلغتنامه دهخداجنفاء. [ ج َ ن َ / ج ُ ن َ ] (اِخ ) موضعی است مر بنی فرازه را. (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
جنفلیقلغتنامه دهخداجنفلیق . [ ج َ ف َ ] (ع ص ، اِ) زن عظیمه و فربه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زن بزرگ و فربه . (ناظم الاطباء).
مجنفلغتنامه دهخدامجنف . [ م ِ ن َ ] (ع ص ) خصم مجنف ؛ حریف مایل از حق . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).آن که طبعاً منحرف از حق است . (از اقرب الموارد).
مجنفلغتنامه دهخدامجنف . [ م ُ ن ِ] (ع ص ) میل کننده از حق در وصیت . (از منتهی الارب ).کسی که در وصیت از حق و عدالت میل می کند. || روگردان از راه راست و گمراه . || آن که آشکار می کند بیراهی و گمراهی را. (ناظم الاطباء).
هجنفلغتنامه دهخداهجنف . [ هََ ج َن ْ ن َ ] (ع ص ) دراز و پهن . (منتهی الارب ). طویل عریض . ج ، هجانیف . (اقرب الموارد).