جنهلغتنامه دهخداجنه . [ ج َ ن َ ] (اِخ ) یکی از دیههای بارفروش . رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 160 شود.
تاسهpurse seine, purse, seine, purse net, seine netواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تور ماهیگیری که با بسته شدن بخش انتهایی، به یک کیسه بدل میشود و ماهیان و دیگر آبزیان نمیتوانند از آن خارج شوند
اخترCannaواژههای مصوب فرهنگستانتنها سردۀ اختریان با حدود 50 گونه که بومی مناطق جنوبی امریکای شمالی است
گرمخانه 2saunaواژههای مصوب فرهنگستاناتاقی ویژه با حرارت زیاد که ورزشکاران و افراد عادی معمولاً برای کاهش وزن از آن استفاده میکنند
پیراهن طلاییyellow jersey,maillot jauneواژههای مصوب فرهنگستاندر دور فرانسه، پیراهنی که در پایان هر مرحله به پیشتاز ردهبندی کلی اعطا میشود و او آن را در مرحلة بعد به تن میکند
جنهیلغتنامه دهخداجنهی . [ ج َ ن َ هی ی ] (ع اِ) شاخ باریک درختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خیزران یا عسطوس . (ذیل اقرب الموارد). نی هندی و شاخه ٔ باریک . (ناظم الاطباء).
جناتلغتنامه دهخداجنات . [ ج َن ْ نا ] (ع اِ) ج ِ جنة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جنة شود.
جننلغتنامه دهخداجنن . [ ج ُ ن َ ] (ع اِ) ج ِ جُنّة، بمعنی برقع.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جُنّة شود.
جنینةلغتنامه دهخداجنینة. [ ج ُ ن َ ن َ ] (ع اِ مصغر)مصغر جنة و بمعنی بستان کوچک . (از معجم البلدان ).
جنهیلغتنامه دهخداجنهی . [ ج َ ن َ هی ی ] (ع اِ) شاخ باریک درختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خیزران یا عسطوس . (ذیل اقرب الموارد). نی هندی و شاخه ٔ باریک . (ناظم الاطباء).
حفرجنهلغتنامه دهخداحفرجنه . [ ح َ ج َ ن ِ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان کوهستان بخش داراب شهرستان فسا. ناحیه ای است کوهستانی ، معتدل و دارای 109 تن سکنه . از چشمه مشروب میشود. محصولش بادام ، گردو، میوه جات ، توتون و گل سرخ است . اهالی به باغداری و قالی بافی گذران م
روح الاجنهلغتنامه دهخداروح الاجنه . [ حُل ْ اَ ج ِن ْ ن َ ] (ع اِ مرکب ) در تداول قلندران ، قسمی بنگ و چرس سخت قوی ، و از «اجنه » بغلط ج ِ جن اراده شده است . نوعی از مخدرات که درویشان خورند و از بنگ و پاره ای مخدرات دیگر کنند، و اقسام بنگ جنون آرد. (یادداشت مؤلف ).
متعجنهلغتنامه دهخدامتعجنه . [ م ُ ت َ ع َج ْ ج ِ ن َ ] (ع اِ) جماعت . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گروه و جماعت . (ناظم الاطباء). || (ص ) شتر ماده ٔ نیک فربه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ماده شتر نیک فربه . (ناظم الاطباء).
مطنجنهلغتنامه دهخدامطنجنه . [ م ُ طَ ج َ ن َ / ن ِ ] (اِ) چیزهای بریان کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و طعام او، گوشت بزغاله و مرغ خانگی و تذرو و طیهوج ... مطنجنة. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (یادداشت ایضاً). و قلیه ٔ خشک و اسفیدباها و گ