جنگاوریلغتنامه دهخداجنگاوری . [ ج َ وَ ] (حامص مرکب ) جنگجویی . دلیری . شجاعت .نبرد و پیکار و مبارزت . (ناظم الاطباء) : دو مرغ دلاور در آن داوری زمانی نمودند جنگاوری . نظامی .ندیدم به مردانگی چون تو کس که جنگاوری بر دو نوع است و ب
جنگاورلغتنامه دهخداجنگاور. [ ج َ وَ ] (نف مرکب ) جنگ آورنده . جنگجو. (از ناظم الاطباء). ستیزه جو. جنگی . شجاع . (ناظم الاطباء) : همی رای زد با چنان مهتران که بودند شیران و جنگاوران . فردوسی .کجا دیده ای جنگ جنگاوران کجا یافتی باد
جاناورلغتنامه دهخداجاناور. [ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) جانور. (ناظم الاطباء). حیوان .زنده . پرندگان حی . جاندار. هرچه جان دارد از آدمی وغیر آن . (شرفنامه ٔ منیری ). مطلق حیوان : هر شب که نو برآیند از گردون این اختران شوخ نه جاناور. مسعودسعد.<