جنگندگیلغتنامه دهخداجنگندگی . [ ج َ گ َ دَ / دِ ] (حامص ) حاصل مصدر است از جنگنده . عمل و شغل جنگنده .
زنندگیلغتنامه دهخدازنندگی . [ زَ ن َن ْ دَ / دِ ] (حامص ) زننده بودن . ضاربیت . || زشتی . نفرت انگیزی . نامطبوعی : زنندگی این عمل حد ندارد. (فرهنگ فارسی معین ).
زنندگیدیکشنری فارسی به انگلیسیatrociousness, atrocity, blatancy, gall, grubbiness, luridness, repulsiveness, unpleasantness
شرزهلغتنامه دهخداشرزه . [ ش َ زَ / زِ ] (ص ) خشمگین . (برهان ). تند و تیز و خشمگین و غضبناک . (ناظم الاطباء). خشمگین و برهنه دندان . (صحاح الفرس ). خشمناک بود و از اینجا گویند شیر شرزه . (فرهنگ خطی ). خشمگین و پرقوت و بسیارنیرو بود و اطلاق این لفظ به غیر از ش
جنگلغتنامه دهخداجنگ . [ ج َ ] (اِ) جدال و قتال . (برهان ). کارزار. ستیزه . نبرد. (ناظم الاطباء). ناورد. پیکار. غزوه . حرب . رزم . هیجاء، و با لفظ کردن و آوردن و پیوستن و افتادن و داشتن مستعمل میشود. (آنندراج از بهارعجم ) : ولیکن چو در جنگ خواری بودگه آشتی بردب