جنیلغتنامه دهخداجنی . [ ج َ نا ] (ع اِ) میوه ٔ تازه و چیده . || خرمای تر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || انگور. (ذیل اقرب الموارد). || عسل . (ذیل اقرب الموارد) (متن اللغه ). || زر. (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد). || شبه ٔ سفید. (منتهی الارب ). ج . اجناء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جنیلغتنامه دهخداجنی . [ ج َ نی ی ] (ع ص ، اِ) میوه ٔ تازه و چیده . (منتهی الارب ). || التمر اذا جُرِم َ. (ذیل اقرب الموارد از لسان العرب و تاج العروس ).
جنیلغتنامه دهخداجنی . [ ج َن ْی ْ ](ع مص ) چیدن میوه از درخت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بار از درخت باز کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
جنیلغتنامه دهخداجنی . [ج ِن ْ نی ی ] (ع ص نسبی ) نسبت است بسوی جن یا جنة. (منتهی الارب ). || یکی جن . (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). پری . (نصاب ) (منتهی الارب ) : ز جنی سخن گفت و از آدمی ز گفتار پیغمبر هاشمی . فردوسی . || دیوانه
مفصل زینیsaddle jointواژههای مصوب فرهنگستاننوعـی مفصل زلالهای که شبیه به زین است و امکان حرکت در جهات مختلف را امکانپذیر میسازد، مانند مفصل پایۀ شست
جنیانلغتنامه دهخداجنیان . [ ج ُن ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان تیلکوه بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج و دارای 320سکنه . آب از رودخانه و چشمه . محصول آنجا غلات ، توتون ، روغن ، پشم ، عسل . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
جنیانجکثلغتنامه دهخداجنیانجکث . [ ] (اِخ ) قصبه ٔ تغزغز است ، شهری میانه است و مستقر ملک است و بحدود چین پیوسته است . بتابستان اندر وی سخت گرم بود و بزمستان سخت خوش و بنزدیکی وی کوهی است آنرا طفقان خوانند. (حدود العالم ).
جنیبلغتنامه دهخداجنیب .[ ج َ ] (ع اِ) اسب کتل . ج ، جنائب ، جَنَب . || (ص ) فرمان بردار. (منتهی الارب ). هر مطیع و فرمانبردار. || غریب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار). || دور و بعید. || نوعی از خرمای جید. || دردمندپهلو، گویند: رجل جنیب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جنیبتلغتنامه دهخداجنیبت . [ ج َ ب َ ] (اِ) از عربی جنیب ، یدک . اسب کتل . (ناظم الاطباء). بالاد. بالاده . (فرهنگ فارسی معین ) : رسولدار برفت با جنیبتان و قومی انبوه . (تاریخ بیهقی ص 29). برفت به استقبال رسول و بر اثر وی بوعلی رسولدار با
جنی احمرلغتنامه دهخداجنی احمر. [ ] (اِ مرکب ) ثمر قطلب است . (فهرست مخزن الادویة) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به قطلب شود.
جنیانلغتنامه دهخداجنیان . [ ج ُن ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان تیلکوه بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج و دارای 320سکنه . آب از رودخانه و چشمه . محصول آنجا غلات ، توتون ، روغن ، پشم ، عسل . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
جنیانجکثلغتنامه دهخداجنیانجکث . [ ] (اِخ ) قصبه ٔ تغزغز است ، شهری میانه است و مستقر ملک است و بحدود چین پیوسته است . بتابستان اندر وی سخت گرم بود و بزمستان سخت خوش و بنزدیکی وی کوهی است آنرا طفقان خوانند. (حدود العالم ).
جنیبلغتنامه دهخداجنیب .[ ج َ ] (ع اِ) اسب کتل . ج ، جنائب ، جَنَب . || (ص ) فرمان بردار. (منتهی الارب ). هر مطیع و فرمانبردار. || غریب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار). || دور و بعید. || نوعی از خرمای جید. || دردمندپهلو، گویند: رجل جنیب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
دجنیلغتنامه دهخدادجنی . [ دُ نا / دِ نا ] (اِخ ) زمین که از آن آدم علیه السلام آفریده شد یا آن به حاء مهمله است یعنی دحنی . دجناء. (منتهی الارب ).
خشم جنیلغتنامه دهخداخشم جنی . [ خ َ م ِ ج ِن ْ نی ] (اِخ ) قریه ای است فرسنگی کمتر مشرق خشت . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).
خناجنیلغتنامه دهخداخناجنی . [ خ ُ ج ِ ] (ص نسبی ) منسوب است به خناجن که قریتی است از معاقر یمن . (از انساب سمعانی ).
زعفر جنیلغتنامه دهخدازعفر جنی . [ زَ ف َ رِ ج ِن ْ نی ] (اِخ ) در تداول عامه ، پادشاه مسلمان جنی . که گویند به روز عاشورا بمدد حسین بن علی (ع ) با لشکر خویش بیامد و حضرت علیه السلام به او اجازه حرب نداد و فرمود از انصاف و مردی دور است . چه شما آنان را ببینید وایشان شما را نبینند. (یادداشت بخط مرح
رواجنیلغتنامه دهخدارواجنی . [ رَ ج ِ ] (اِخ ) نام وی ابوسعید عبادبن یعقوب البخاری است و از شریک و دیگران روایت می کند و ائمه ٔ بخارا از وی روایت دارند. (از لباب الانساب ). رجوع به ماده ٔ پیشین شود.