جنیبتلغتنامه دهخداجنیبت . [ ج َ ب َ ] (اِ) از عربی جنیب ، یدک . اسب کتل . (ناظم الاطباء). بالاد. بالاده . (فرهنگ فارسی معین ) : رسولدار برفت با جنیبتان و قومی انبوه . (تاریخ بیهقی ص 29). برفت به استقبال رسول و بر اثر وی بوعلی رسولدار با
جنیبتفرهنگ فارسی عمید۱. اسب یدک.۲. [قدیمی] اسب خاص پادشاه که زین و یراق کرده و بر در بارگاه نگاه میداشتند.
جنبذلغتنامه دهخداجنبذ. [ جُم ْ ب ُ ] (اِخ ) از دیههای نیشابور است و عجم آنرا گنبد گوید. گروهی از دانشمندان بدان منسوبند و به جنبذی شهرت دارند. (معجم البلدان ) (مراصد). رجوع به گنبد شود.
جنبدلغتنامه دهخداجنبد. [ جُم ْ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کنیه قان بخش ششتمد شهرستان سبزوار واقع در 16هزارگزی جنوب خاوری ششتمد. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 252 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات
جنبدلغتنامه دهخداجنبد. [ جُم ْ ب َ ] (معرب ، اِ) معرب گنبد. (آنندراج از فرهنگ وصاف ) (دزی ج 1 ص 222). رجوع به جنبذ شود.
جنبدلغتنامه دهخداجنبد. [ جُم ْ ب ِ ] (سریانی ،اِ) گُل را گویند که بعربی وَرد خوانند. (برهان ).- جنبدالرمّان ؛ گل انار بستانی است ، بشیرازی گل نار خوانند و منفعت وی نزدیک است بجلنار.
جنبذلغتنامه دهخداجنبذ. [ جُم ْ ب ُ ] (ع اِ) شکوفه ٔ انار. || غنچه ٔ ناشکفته از هر درخت . || گنبد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و به این معنی دزی (ج 1 ص 222) بفتح باء ضبط کند. رجوع به دزی شود.
جنیبت کشلغتنامه دهخداجنیبت کش . [ ج َ ب َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) شخصی را گویند که اسب کوتل را میکشد. (ناظم الاطباء) (برهان ) : دور جنیبت کش فرمان توست سفت فلک غاشیه گردان توست . نظامی .|| میرآخور را نی
جنیبت کشلغتنامه دهخداجنیبت کش . [ ج َ ب َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) شخصی را گویند که اسب کوتل را میکشد. (ناظم الاطباء) (برهان ) : دور جنیبت کش فرمان توست سفت فلک غاشیه گردان توست . نظامی .|| میرآخور را نی
دوجنیبتلغتنامه دهخدادوجنیبت . [ دُ ج َ ب َ ] (ص مرکب ) دوجنیبه . با دویدک . || (اِ مرکب ) کنایه از روز و شب باشد. (برهان ) کنایه است از شب و روز و لیل و نهار. (فرهنگ فارسی معین ).