جنیسلغتنامه دهخداجنیس . [ ج َ ] (ع ص ) اصیل در جنس . (اقرب الموارد). || هم جنس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مشابه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : از کمی ّ عقل پروانه ٔ خسیس یاد نارد زآتش و سوز و جنیس .مولوی .
جنیسلغتنامه دهخداجنیس . [ ج ِن ْ نی ] (ع اِ) نوعی از ماهی که رنگش میان سپیدی و زردی باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد).
سردهgenusواژههای مصوب فرهنگستانهفتمین رتبۀ اصلی در آرایهشناسی موجودات زنده، پایینتر از تیره و بالاتر از گونه
کاوکsinusواژههای مصوب فرهنگستانحفرۀ هوایی داخل برخی از استخوانها ازجمله استخوان صورت و جمجمه متـ . سینوس 2
ژنهای اَرتاساختorthologous genesواژههای مصوب فرهنگستانژنهایی با توالیهای همسان و عملکرد یا عملکردهای یکسان در دو گونۀ متفاوت
تجنیسلغتنامه دهخداتجنیس . [ ت َ ] (ع مص ) رسیده گردیدن همه ٔ رطب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || جنس به جنس فراهم آوردن . (منتهی الارب ). || با چیزی مانند شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). همجنس و مشابه قرار دادن . (فرهنگ نظام ). مانند شدن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). مانند بودن
ترصیع مع التجنیسلغتنامه دهخداترصیع مع التجنیس . [ ت َ ع ِ م َ عَت ْ ت َ ] (ع اِ مرکب ) آن است که کلام مرصع و متجانس باشد، مثال از سعید اشرف :عالم از من شد تو تا از من شدی عالم از من شد تو تا از من شدی .یکی از قدما هم دارد:چون از او گشتی همه چیز از تو گشت چون از او گشتی همه چیز از تو گ
باجنیسلغتنامه دهخداباجنیس . [ ج ُ ن َ ] (اِخ ) یاقوت گوید: بخط ابوالفضل العباس بن علی الصولی معروف به ابن برد الخباز یافتم که چنین ضبط شده بود: و آن شهر قدیمی است که با ارجیش از اعمال خلاط از ارمنیه ٔ چهارم است ، عیاض بن غنم آنرا بگشود و آن در اقلیم پنجم است ، طولش 70
تجنیسفرهنگ فارسی معین(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - از جنس هم قرار دادن 2 - با چیزی مانند شدن . 3 - در ریاضی عدد صحیح را هم جنس عدد کسری کردن . 4 - در علم بدیع از صنایع لفظی است و در آن کوشش می شود الفاظی در کلام آورده شود که دارای صورت یکسان و معنای متفاوت باشند.