جهادلغتنامه دهخداجهاد. [ ج َ ] (ع اِ) زمین سخت . (مهذب الاسماء). زمین سخت و هموار و بی گیاه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بارپیلو. (منتهی الارب ). میوه ٔ اراک . (اقرب الموارد).
جهادلغتنامه دهخداجهاد. [ ج ِ ] (ع مص ) قصد که بسوی دشمن کنندبحرب . (ربنجنی ). کارزار کردن با دشمنان در راه خدا.(اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). جنگیدن در راه حق . خواندن بسوی دین حق . (از تعریفات ). || (اِ) جنگ دینی . غزو مسلمانان با کافران . (فرهنگ فارسی معین ). بخشایش آنچه در ح
جهادفرهنگ فارسی عمید۱. (فقه) جنگ کردن در راه دین حق.۲. مبارزه.۳. [قدیمی] کوشش کردن.⟨ جهاد اصغر: [مقابلِ جهاد اکبر] (فقه) جنگ در راه دین.⟨ جهاد اکبر: [مقابلِ جهاد اصغر] (فقه) جهاد یا جنگ با نفس، و ریاضت برای تزکیۀ نفس.
جهادفرهنگ فارسی معین(جِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کارزار کردن . 2 - جنگیدن در راه حق . ؛ ~ اصغر جنگ با دشمنان دین خدا. ؛ ~ اکبر جنگ با نفس و تحمل رنج برای مبارزه با امیال نفسانی .
صندلی کودکbaby car seat, child safety seat, infant safety seat,child restraint system, child seat,baby seat, restraining car seat, car seatواژههای مصوب فرهنگستانصندلی ایمنی برای نشستن کودک در خودرو بهمنظور جلوگیری از آسیب رسیدن به او در هنگام تصادف
هشداردهندة کمربند ایمنیseat belt reminder/ seatbelt reminder, SBR, seat belt warning, seat belt alarmواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که در صورت نبستن کمربند ایمنی ازطریق علائم صوتی یا تصویری یا نوری هشدار میدهد
نشیمن طوقهbead seatواژههای مصوب فرهنگستانناحیۀ داخلی رینگ (rim) که تایر بر روی آن قرار میگیرد و آببندی هم میشود
ایجاد تَرَک و نشستcrack and seatواژههای مصوب فرهنگستانفرایند ایجاد تَرَک و ترمیم سطح راههای بتنی فرسوده با تقسیم سطح یکپارچه به قطعات کوچکتر و اعمال فشار توسط غلتک
صندلی تاشوjump seat/ jumpseatواژههای مصوب فرهنگستانصندلیای در اتاقک خلبان که خدمۀ پرواز از آن استفاده نمیکنند، اما سایر خدمۀ مجاز هواگَرد میتوانند آن را اشغال کنند
جهادالغتنامه دهخداجهادا. [ ج ُ ] (ع اِ) منتهای کوشش . (منتهی الارب ): جهاداک ان تفعل کذا؛ یعنی منتهای کوشش تو. (منتهی الارب ). رجوع به جُهادی ̍ شود.
جهادیلغتنامه دهخداجهادی . [ج ِ دی ی ] (ع ص نسبی ، اِ) نوعی مسکوک طلای ترکی عراقی که ارزش آن 340 قرش رایج بود. این کلمه منسوب است به جِهاد و گمان میرود که در ایام جهاد یعنی جنگ با کفار ضرب شده است . (النقود العربیة ص 96، <span
جهادیلغتنامه دهخداجهادی .[ ج ُ دا ] (ع اِ) منتهای کوشش . (منتهی الارب ). قصاری . غایت امر. (اقرب الموارد): جهاداک ان تفعل کذا؛ یعنی منتهای کوشش تو اینست که این کار را انجام دهی .
جهاد اصغرلغتنامه دهخداجهاد اصغر. [ ج ِ دِ اَ غ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از مقابله و جنگ کردن با کفار. (برهان ). کارزار کوچک . جدال با کافران . کارزار با کفاراﷲتعالی . (شرفنامه ٔ منیری ). نزد صوفیه جهاد مصطلح شرعی است . (کشاف اصطلاحات الفنون ). مقابل جهاد اکبر.
جهاد اکبرلغتنامه دهخداجهاد اکبر. [ ج ِ دِ اَ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از ریاضت فرمودن نفس و مجاهده ٔ با او. (برهان ). کارزار بزرگ . جدال با نفس . مقابل جهاد اصغر. (فرهنگ فارسی معین ). مجاهده با نفس اماره . (شرفنامه ٔ منیری ) : قد رجعنا من جهاد الاصغریم با
جهاد کردنلغتنامه دهخداجهاد کردن . [ ج ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کارزارکردن در راه حق : متغلبان را... خارجی باید گفت با ایشان جهاد باید کرد. (تاریخ بیهقی ص 93).
جهادالغتنامه دهخداجهادا. [ ج ُ ] (ع اِ) منتهای کوشش . (منتهی الارب ): جهاداک ان تفعل کذا؛ یعنی منتهای کوشش تو. (منتهی الارب ). رجوع به جُهادی ̍ شود.
دارالجهادلغتنامه دهخدادارالجهاد. [ رُل ْ ج َ ] (اِخ ) در زمان عالمگیر، شهر حیدرآباد هند را میگفتند. (غیاث ).
اجهادلغتنامه دهخدااجهاد. [ اِ ] (ع مص ) رنجانیدن .(زوزنی ). برنجانیدن . (تاج المصادر). || بار کردن فوق طاقت : اجهد الدابة. || آرزومند طعام شدن : اَجْهَدَ الطعام . اُجْهِدَ الطعام (مجهولاً)؛ ای اشتهی . || شتاب کردن پیری و مانندآن : اجهد الشیب . || بسیار گردیدن . || آشکار و هویدا شدن : اجهد الحق
اجهاددیکشنری عربی به فارسیکشش , زور , فشار , کوشش , درد سخت , تقلا , در رفتگي يا ضرب عضو يا استخوان , اسيب , رگه , صفت موروثي , خصوصيت نژادي , نژاد , اصل , زودبکار بردن , زور زدن , سفت کشيدن , کش دادن , زياد کشيدن , پيچ دادن , کج کردن , پالودن , صاف کردن , کوشش زياد کردن