جهجهانلغتنامه دهخداجهجهان . [ ج َ ج َ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) جهان جهان : ردی ردیان ؛ جهجهان رفتن . ناقة دفاق ؛ جهجهان و شتاب رو. ترقّص ؛ جهجهان رفتن اسب . (منتهی الارب ).
زعزانلغتنامه دهخدازعزان . [ زَ ] (ع ص ) مانند زعزاع و زعزع . (از منتهی الارب ): ریح زعزان ؛باد سخت جنباننده ٔ چیزها. (ناظم الاطباء). مانند ریح زعزع . (از اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
جحزنیلغتنامه دهخداجحزنی . [ ج َ زَ ] (ص نسبی ) منسوب است به جحزن که قریه ای است در سه فرسخی سمرقند. (الانساب سمعانی ).
دیفقلغتنامه دهخدادیفق . [ دَ ف َ ] (ع ص ) ناقة دیفق ؛ شتر ماده ٔ جهجهان و شتابرو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
یرفئیلغتنامه دهخدایرفئی . [ ی َ ف َ] (ع ص ، اِ) بیرون رفته دل از بیم و ترس . || چراننده ٔ گوسپندان . || شترمرغ نر رمنده . || آهوی جهجهان گریزان . (منتهی الارب ).
معصاءلغتنامه دهخدامعصاء. [ م َ ] (ع ص ) زنی که جهجهان می رود. || آنکه احساس شکستگی می کند در طرف بدن از بسیاری اسب تاختن و جز آن . || آنکه درد پای دارد از بسیاری راه رفتن . || آنکه پی پای وی پیچیده باشد. (ناظم الاطباء).
متوقصلغتنامه دهخدامتوقص . [ م ُ ت َ وَق ْ ق ِ ] (ع ص ) اسب که جهجهان راه رود. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).اسب سخت لگام . (ناظم الاطباء). و رجوع به توقص شود.