جهملغتنامه دهخداجهم . [ ج َ هَِ ] (ع ص ) روی ترش و زشت ، گویند هو جهم الوجه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به جَهْم شود.
جهملغتنامه دهخداجهم . [ ج َ ] (ع مص ) روی ترش کردن . (تاج المصادر). ترش رویی کردن . (منتهی الارب ). روبرو شدن با کسی با رویی ترش و عبوس .(اقرب الموارد). ناخوش آمدن . (المصادر زوزنی ). || (ص ) روی ترش و زشت . (منتهی الارب ). گویند هو جهم الوجه . (منتهی الارب ). رجوع به جَهِم شود. || عاجز ضعیف
زحملغتنامه دهخدازحم . [ زَ ] (ع مص ) انبوهی کردن و بدوش برزدن . (المصادر زوزنی چ تقی بینش ص 257) (تاج المصادربیهقی ) (کنز اللغة) (کشف اللغات ). انبوهی کردن و تنگی نمودن . (آنندراج ): زحمه زحماً و زحاماً؛ انبوهی کرد او را و تنگی نمود. (از منتهی الارب ). «زحم
زحملغتنامه دهخدازحم . [ زُ ] (اِخ ) مکه ٔ معظمه یا آن ام الزحم است . (از ترجمه ٔ قاموس ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مکه ٔ معظمه و همچنین است ام الزحم . (ازناظم الاطباء). با راء معروف تر است . (از متن اللغه ).ثعلب این نام را برای مکه نقل کند و ابن سیده گوید،معروف رحم است . (
زعملغتنامه دهخدازعم . [ زَ ع ِ ] (ع ص ) شِواء زَعم ؛ بریانی بسیار چرب زود جاری شونده بر آتش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زعملغتنامه دهخدازعم . [ زَ ] (ع اِمص ) پذرفتاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پذیرفتاری . پایندانی . کفالت . (فرهنگ فارسی معین ). || مهتری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مهتری . سروری . (فرهنگ فارسی معین ).
جهمةلغتنامه دهخداجهمة. [ ج ُ م َ ] (ع اِ) آغاز چهاریک اخیر از شب و از اول شب تا چهاریکی یا بقیه ٔ سیاهی آخر شب . (منتهی الارب ). آغاز چهاریک اخیر از شب و گویند بقیه ٔ سیاهی آخر شب . (از اقرب الموارد). رجوع به جَهْمة شود. || گله ٔ هشتاد شتر و مانند آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جهمرزلغتنامه دهخداجهمرز. [ ج ِ م َ ] (اِ مرکب ) مباشرت و جماع با فاحشه کردن ، و این کلمه مرکب است از جه بمعنی فاحشه و مرز بمعنی جماع . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ).
جهمةلغتنامه دهخداجهمة. [ ج َ م َ ] (ع اِ) از اول شب تا چهاریک . (مهذب الاسماء). آغاز چهاریک اخیر از شب و از اول شب تا چهاریکی یا بقیه ٔ سیاهی آخر شب ، و بضم جیم نیز آید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آغاز مؤخرات شب و گویند بقیه ٔ سیاهی آخر شب . (اقرب الموارد). || دیگ کلان . (منتهی الارب ) (آنند
جهمیلغتنامه دهخداجهمی . [ ج َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن حمیدبن سلیمان بن عبداﷲبن ابی جهم ، مکنی به ابوعبداﷲ. شاعر و ادیب و راویه و نسابه بوده است . او راست : 1 - انساب قریش و اخبارها. 2 - کتاب المعصومین . <span class="hl" dir="l
جهمیةلغتنامه دهخداجهمیة. [ ج َ می ی َ ] (اِخ ) یکی از شش فرقه ٔ مجبره . (بیان الادیان ). فرقه ایست منسوب به جهم بن صفوان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). جهمیة، پیروان جهم بن صفوان ، گویند بنده هیچ قدرتی ندارد بلکه او بمنزله ٔ جماد است . بهشت و دوزخ بعد ازآنکه بهشتیان و دوزخیان در آنها وارد شد
علی شامیلغتنامه دهخداعلی شامی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن جهم بن بدربن جهم بن سعود قرشی شامی . مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن جهم . رجوع به ابن جهم و علی (ابن جهم بن ...) شود.
علی قرشیلغتنامه دهخداعلی قرشی . [ ع َ ی ِ ق ُ رَ ] (اِخ ) ابن جهم بن بدربن جهم بن سعود قرشی شامی . مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن جهم . رجوع به ابن جهم و علی (ابن جهم ...) شود.
ابوالحسنلغتنامه دهخداابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) کنیت ابن جهم ابوالحسن علی بن جهم سامی . رجوع به ابن جهم ابوالحسن علی ... شود.
ابوالحسنلغتنامه دهخداابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) علی بن جهم سامی . رجوع به ابن جهم ابوالحسن علی ... شود.
ناجیلغتنامه دهخداناجی . (اِخ ) (الَ ...) جهم بن مسعود، از اشراف مرو بود و در آنجا منزلتی داشت و در فتنه ٔ ضحاک بن قیس به سال 128 هَ . ق . کشته شد. رجوع به جهم بن مسعود شود.
جهمةلغتنامه دهخداجهمة. [ ج ُ م َ ] (ع اِ) آغاز چهاریک اخیر از شب و از اول شب تا چهاریکی یا بقیه ٔ سیاهی آخر شب . (منتهی الارب ). آغاز چهاریک اخیر از شب و گویند بقیه ٔ سیاهی آخر شب . (از اقرب الموارد). رجوع به جَهْمة شود. || گله ٔ هشتاد شتر و مانند آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جهم بن صفوانلغتنامه دهخداجهم بن صفوان . [ ج َ م ِ ن ِ ص َف ْ ] (اِخ ) رئیس مرحبه ٔ خراسان بود و بسال 128 هَ . ق . بقتل رسید. جهم بن صفوان میگفت خدا را به حی و قدیر و سایر صفات کمالیه وصف کردن روا نیست زیرا اینها صفات ممکن است و ندارد واجب از ممکن نمونه . (از انساب سم
جهمرزلغتنامه دهخداجهمرز. [ ج ِ م َ ] (اِ مرکب ) مباشرت و جماع با فاحشه کردن ، و این کلمه مرکب است از جه بمعنی فاحشه و مرز بمعنی جماع . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ).
متجهملغتنامه دهخدامتجهم . [ م ُ ت َ ج َهَْ هَِ ] (ع ص ) ترش روی . (آنندراج ). درشت و سخت رو و ترشرو. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجهم شود.
مجهملغتنامه دهخدامجهم . [ م ُ هَِ ] (ع ص ) آسمان بی ابر. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). || ابر بی باران . (ناظم الاطباء). || کسی که در وسط شب و یا آخرین هنگام از شب درآید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
اصحاب جهملغتنامه دهخدااصحاب جهم . [اَ ب ِ ج َ ] (اِخ ) پیروان جهم بن صفوان بودند، و جهم از جبریان خالص بشمار میرفت ، بدعت خود را در ترمذ آشکار کرد و سلم بن احوز مازنی وی را در مرو در اواخر فرمانروایی امویان بکشت . وی با معتزله در نفی صفات موافق بود ولی بر نظریه ٔ ایشان در این باره مسائلی بیفزود. ا
تجهملغتنامه دهخداتجهم . [ ت َ ج َهَْ هَُ ] (ع مص ) روی ترش کردن . (تاج المصادر بیهقی ). ناخوش آمدن . (زوزنی ). ترشرویی کردن با کسی . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). ناخوش کردن و ترشرویی کردن با کسی . (آنندراج ): تجهمه ُ و تجهم له ُ؛ استقبله ُ بوجه کریه . (قطر المحیط) (اقرب الموارد): الدهر یتجهم
تجهمدیکشنری عربی به فارسیاخم کردن , روي درهم کشيدن , اخم , ادا و اصول , شکلک , دهن کجي , نگاه ريايي , تظاهر