جوزینهلغتنامه دهخداجوزینه . [ ج َ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب گوزینه است و آن حلوایی باشد که از مغز گردکان پزند و بعضی گویند از مغز بادام . (آنندراج ) (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به گوزینه شود.
جوزیانیلغتنامه دهخداجوزیانی . [ ] (اِخ ) خواجه رستم ، از مردم جوزیان از اعمال بسطام بود. شاعری خوش طبع و خوشگو بوده ، مداح سلطان عمربن امیران شاه است . او راست :گر ز خرگه ماه من دامن کشان آید برون دود آه عاشقان از آسمان آید برون آخر ای عاشق ز جور یار آه ازبهر چیست بازناید تیر هرگ
زوزنیلغتنامه دهخدازوزنی . [ زو زَ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن ابراهیم ، مکنی به ابوعمرو (وفات 347 هَ . ق .). وی فقیه بمذهب ابوحنیفه بود. او سالها در باب عذره سکونت داشت و سپس به زوزن رفت و هم بدانجا درگذشت . (فرهنگ فارسی معین ).
زوزنیلغتنامه دهخدازوزنی . (اِ) به لغت زند و پازند زانو را گویند و به عربی رکبه خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف زونی است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
زوزنیلغتنامه دهخدازوزنی . [ زو زَ ] (اِخ ) ابومحمد عبدالکافی . او راست : حماسة الظرفا. عوفی آرد: و شهید را شعر تازیست ... و در کتاب «حماسة الظرفا» که ابومحمد عبدالکافی زوزنی تألیف کرده است این سه بیت از منشآت او آورده است . (لباب الالباب چ سعید نفیسی ص 243).<
زوزنیلغتنامه دهخدازوزنی . [ زو زَ ] (اِخ ) رجوع به ابوالقاسم شجاع الدین زوزنی در همین لغت نامه و تاریخ گزیده چ سعید نفیسی صص 528 - 529 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 654<
جوزینخلغتنامه دهخداجوزینخ . [ ج َ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب از گوزینه چنانکه جوزینق . (المعرب جوالیقی ). رجوع به جوزینه شود.
جوز منیقلغتنامه دهخداجوز منیق . [ ج َ / جُو زِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قسمی شیرینی که از گردو درست کنند چون جوزینه . (ذیل اقرب الموارد). رجوع به جوزنیق شود.
جلغتنامه دهخداج . (حرف ) حرف ششم است از حروف الفبای فارسی و حرف پنجم از حروف هجای عرب و حرف سوم از حروف ابجد و بحساب جُمَّل نماینده ٔ عدد سه است . و نزد لغویان و اهل صرف و نحو نشانه است جمع را و در تجوید علامت خاصه ٔ وقف جائز است و از حروف مصمته و شجریه و محقوره و از حروف مائیه و هم از حرو