جوسقلغتنامه دهخداجوسق . [ ج َ س َ ] (اِخ ) خانه ای بوده است در بغداد مر مقتدر باﷲ را و در وسط آن حوضی است از ارزیز که سی ذراع طول و بیست ذراع عرض آن است . (منتهی الارب ).
جوسقلغتنامه دهخداجوسق . [ ج َ س َ ] (معرب ، اِ) معرب جوسه است که بمعنی کوشک باشد. (برهان ). قصر. کاخ . معرب کوشک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المعرب ). || کنایه از دوازده برج فلکی هم هست . (برهان ).
جوسکلغتنامه دهخداجوسک . [ ج َ / جُو س َ ] (اِ) تکمه و گوی گریبان . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). رجوع به جوساک شود.
جوشکلغتنامه دهخداجوشک . [ ] (اِخ ) (چشمه ٔ...) از حومه ٔ شیراز دو فرسخ میانه ٔ شمال و مغرب شهر شیراز است . بساتین مسجد بردی و زراعتهای حوالی شهر از این چشمه سیراب میشود. (فارسنامه ٔ ناصری ).
جوشکلغتنامه دهخداجوشک . [ ج َ / جُو ش َ] (اِ) کوزه ای باشد لوله دار که آنرا بعربی بلبله گویند، و بضم اول بر وزن کوچک هم آمده است . (برهان ).
جواسیقلغتنامه دهخداجواسیق . [ ج َ ] (معرب ، اِ) ج ِ جوسق . (دهار) (اقرب الموارد). جواسق . رجوع به جوسق و جواسق شود.
جوسهلغتنامه دهخداجوسه . [ ج َ / جُو س َ / س ِ] (اِ) کوشک و بالاخانه را گویند و معرب آن جوسق است . (برهان ) (آنندراج ). قصر. کاخ . رجوع به جوسق شود.
جواسقلغتنامه دهخداجواسق . [ ج َ س ِ ] (معرب ، اِ) ج ِ جوسق ، معرب کوشک . (اقرب الموارد). کوشکها. قصرها. کاخها. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به جوسق و جواسیق شود.