جوغلغتنامه دهخداجوغ . (اِ) بروزن دوغ ، چوبی را گویند که در وقت زراعت کردن بر گردن گاو نهند. (برهان ). رجوع به جغ و یوغ و جه شود.
جوغفرهنگ فارسی عمیدچوبی که روی گردن جفت گاو میگذارند و گاوآهن را به آن میبندند و زمین را شخم میزنند؛ یوغ.
جوغفرهنگ فارسی معین(اِ.) 1 - چوبی که روی گردن جفت گاو می گذاشتند و گاوآهن را بدان می بستند تا زمین را شیار زده و شخم کنند. 2 - جوی آب .
جک بارگیریloading jackواژههای مصوب فرهنگستانجکی که بعد از استقرار ماشین بارزن برای ثابت نگه داشتن آن باز میشود و بر روی زمین قرار میگیرد
واماندگی جکjack stallواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن بار آئرودینامیکی وارد بر سطح بر نیروی فعالگر غلبه میکند
جوق جوقلغتنامه دهخداجوق جوق . (ق مرکب )دسته دسته . گروه گروه . دسته بدسته : بعد از آن جبرئیل و ملائکه و مهاجر و انصار بر وی [ پیغمبر ] نماز کردند جوق جوق . (مجمل التواریخ ). || بسیار بسیار. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به جوق شود.
جوغانواژهنامه آزادسنگ او (سنگ آب) جُوغان:jowghan:« نام دهی در شهرستان بافت (استان کرمان) و از توابع روستای دهسَرد می باشد. در گذشته این ده و دهی به نام «پتکان» به صورت طولی در جهت شمال به جنوب یکدیگر قرار گرفته بوده اند. هم اکنون این دو ده مجموعه ای به نام دهسرد را تشکیل داده اند که در 67 کیلومتری جنوب شهر «بافت» واق
جوغنواژهنامه آزاد(بخش خفر، جهرم، استان فارس) جوغَن؛ هاون سنگی بزرگ. (بخش خفر، جهرم، استان فارس) جوغَن؛ هاون سنگی بزرگ. (گنابادی) جُوْغَنْ (jowghan) علامت ، نشانه ، تورفتگی ، کنده کاری هایی که روی سنگ انجام می گرفته و نشانه وجود گورها یا قبرستان های گبری در آن نزدیکی است.
جوغان بزرگلغتنامه دهخداجوغان بزرگ . [ ن ِ ب ُ زُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان مهرانرود بخش بستان آباد شهرستان تبریز دارای 704 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔسهندآباد. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود.
جوهلغتنامه دهخداجوه . (اِ) بر وزن کوه ، جوغ است . و آن چوبی است که بر گردن گاو زراعت نهند. (برهان ). رجوع به جوغ و جغ و یوغ شود.
چقلغتنامه دهخداچق . [ چ ُ ] (اِ) مخفف چوق است و آن چوبی باشد که بر گردن گاو گردونکش نهند. (برهان ) (آنندراج ). چوبی که بر گردن گاو گردونکش بندند. (ناظم الاطباء). چغ و چوق و جغ و جوغ و یوغ . چوبی که برگردن یک یا دو گاو نهند و ابزار شیار کردن زمین یا کوبیدن خرمن را بدان چوب بندند. و رجوع به چ
جوغان بزرگلغتنامه دهخداجوغان بزرگ . [ ن ِ ب ُ زُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان مهرانرود بخش بستان آباد شهرستان تبریز دارای 704 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔسهندآباد. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود.
جوغان کوچکلغتنامه دهخداجوغان کوچک . [ن ِ چ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز. کوهستانی و سردسیری است . 246 تن سکنه دارد. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود.
جوغانواژهنامه آزادسنگ او (سنگ آب) جُوغان:jowghan:« نام دهی در شهرستان بافت (استان کرمان) و از توابع روستای دهسَرد می باشد. در گذشته این ده و دهی به نام «پتکان» به صورت طولی در جهت شمال به جنوب یکدیگر قرار گرفته بوده اند. هم اکنون این دو ده مجموعه ای به نام دهسرد را تشکیل داده اند که در 67 کیلومتری جنوب شهر «بافت» واق
النجوغلغتنامه دهخداالنجوغ . [ اَ ل َ ] (اِ) چوب عود. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 112 الف ). ظاهراً مصحف النجوج است . رجوع به النجوج و النجوخ و النجج شود.
انجوغلغتنامه دهخداانجوغ . [اَ ] (اِ) بر وزن و معنی انجوخ است که چین و شکن روی و اندام باشد. (برهان قاطع). چین و شکن اندام و رو. (آنندراج ). چینی که بر رو افتد از پیری و خادمان را نیز این چین بر روی افتد. (فرهنگ خطی ). شکنج اندام . (شرفنامه ٔ منیری ). انجوخ . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).