جوفلغتنامه دهخداجوف . [ ج َ وَ ] (ع ص ) فراخ . (منتهی الارب ). || (اِمص ) فراخی . سعه . وسعت . || (مص ) درون کاواک (خالی و بی مغز) شدن . وفعل آن از سمع است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جوفلغتنامه دهخداجوف . [ ج َ ] (ع اِ) زمین پست و هموار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شکم و درون هر چیزی . (منتهی الارب ). جوف از انسان شکم او و از خانه ، اندرون آن : نه طفل زبان بسته بودی ز لاف همی روزی آمد به جوفت ز ناف . سعدی .<
جوفدیکشنری عربی به فارسیپوک , ميالن تهي , گودافتاده , گودشده , تهي , پوچ , بي حقيقت , غير صميمي , کاواک , خالي کردن
زوفلغتنامه دهخدازوف . [ زَ ] (ع مص ) بال وا کردن کبوتر و دم کشان رفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زیوفلغتنامه دهخدازیوف . [ زُ ] (ع مص ) نبهره شدن سیم . (زوزنی ). ناروان شدن درمها. (منتهی الارب ) (آنندراج ). زاف زیفاً و زیوفاً. رجوع به زیف شود. (ناظم الاطباء). ناروان شدن درهم بعلت غشی که در آن است . (از اقرب الموارد). || ناروان گردانیدن دراهم . || برجستن حائط را. (منتهی الارب )(آنندراج )
ظوفلغتنامه دهخداظوف . (ع اِ) اخذه بظوف رقبته و بظاف رقبته ؛ گرفت آن را همه یعنی به پوست گردن وی . || ترکته بظوفها و بظافها؛ گذاشتم آن را تنها.
جوفاءلغتنامه دهخداجوفاء. [ ج َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث اجوف . (اقرب الموارد). || دلو فراخ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، جوف . (منتهی الارب ). || میان تهی و کاواک از نیزه و درخت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جوفیلغتنامه دهخداجوفی . [ فی ی ] (ع ص نسبی ) فراخ و درون کاواک . (منتهی الارب ). واسعالجوف . (اقرب الموارد). || (اِ) نوعی از ماهی است . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ازکشف ). جوفی و جوفیاء، نوعی ماهی است . جوالیقی گوید:گمان میکنم که هر دو معرب باشند. (المعرب ص <span class="hl" di
جوفاءلغتنامه دهخداجوفاء. [ ج َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث اجوف . (اقرب الموارد). || دلو فراخ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، جوف . (منتهی الارب ). || میان تهی و کاواک از نیزه و درخت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جوفیلغتنامه دهخداجوفی . [ فی ی ] (ع ص نسبی ) فراخ و درون کاواک . (منتهی الارب ). واسعالجوف . (اقرب الموارد). || (اِ) نوعی از ماهی است . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ازکشف ). جوفی و جوفیاء، نوعی ماهی است . جوالیقی گوید:گمان میکنم که هر دو معرب باشند. (المعرب ص <span class="hl" di
حنجوفلغتنامه دهخداحنجوف . [ ح ُ ] (ع اِ) سر استخوانهای پهلو از جانب پشت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). ج ، حَناجِف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج ). طرف حزقفةالورک . (اقرب الموارد).
سجوفلغتنامه دهخداسجوف . [ س ُ ] (ع اِ) ج ِ سجف ، بمعنی پرده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) : و مزوران را رای از تزویر جز گریز بهنگام و استمساک به اذیال شام و تواری در سجوف ظلام ... (جهانگشای جوینی ). رجوع به سجف شود.
متجوفلغتنامه دهخدامتجوف . [ م ُ ت َ ج َوْ وِ ](ع ص ) کاواک و میان تهی . (آنندراج ). میان کاواک . (ناظم الاطباء). || آن که به اندرون می آید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تجوف شود.
محجوفلغتنامه دهخدامحجوف . [ م َ ] (ع ص ) مبتلا به درد بن فک اسفل . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
اجوفلغتنامه دهخدااجوف . [ اَ وَ ] (ع ص ، اِ) مجوف . میان تهی . کاواک . (زمخشری ). اسرّ. پوک . پوچ . || بی معنی : هرچند مامضی جرایم او بمعاذیر اجوف و بهتان های معتل مضاعف گشته است . (جهانگشای جوینی ). || شیر کلان شکم ، یا عام است . (منتهی الارب ). || بزرگ شکم . || چیزی