زولالغتنامه دهخدازولا. [ زُ ] (اِخ ) امیل (1840 - 1902 م .). رمان نویس و روزنامه نگار فرانسوی و بارزترین نماینده ٔ مکتب «ناتورالیسم » فرانسه بشمار می آید. او فرزند یک مهندس ایتالیایی بود و سالهای 18
زیولالغتنامه دهخدازیولا. [ وْ ] (اِخ ) (خارخون سابق ) دهی از دهستان شیرگاه است که در بخش سوادکوه شهرستان شاهی واقع است و 530 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
جولادکلغتنامه دهخداجولادک . [ ] (اِخ ) دهی است جزودهستان الموت بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین دارای 155 تن سکنه . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 شود.
جولانلغتنامه دهخداجولان . (ع اِ) خاک . جَیلان . (اقرب الموارد). || زنجیری که در پای مجرمان اندازند. (آنندراج ).
جولانلغتنامه دهخداجولان . [ ج َ ] (ع اِ) خاک . || سنگریزه ها که بادش از جایی بجایی برد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (ص ) بسیار گرد و خاک ، گویند یوم جولان َ و در این صورت جولان ممنوع الصرف است . (منتهی الارب ).- جولان الهموم ؛ اول اندوه و آغاز آن . (منتهی الا
جولا کمرلغتنامه دهخداجولا کمر. [ ک َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بابالی بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد. سکنه ٔ آن 240 تن . آب آن از چشمه ٔ جولاکمر و محصول آن غلات ، صیفی ، لبنیات وپشم . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان سیاه چادربافی است . (از فرهنگ جغراف
جولادکلغتنامه دهخداجولادک . [ ] (اِخ ) دهی است جزودهستان الموت بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین دارای 155 تن سکنه . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 شود.
جولان کردنلغتنامه دهخداجولان کردن . [ ج َ / جُو / ج َ وَ ک َدَ ] (مص مرکب ) دور گردیدن . گرد برآمدن . گردیدن . || تاخت کردن . تاختن . (فرهنگ فارسی معین ).
جولانلغتنامه دهخداجولان . (ع اِ) خاک . جَیلان . (اقرب الموارد). || زنجیری که در پای مجرمان اندازند. (آنندراج ).
جولانلغتنامه دهخداجولان . [ ج َ ] (ع اِ) خاک . || سنگریزه ها که بادش از جایی بجایی برد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (ص ) بسیار گرد و خاک ، گویند یوم جولان َ و در این صورت جولان ممنوع الصرف است . (منتهی الارب ).- جولان الهموم ؛ اول اندوه و آغاز آن . (منتهی الا