جولقلغتنامه دهخداجولق . [ ج َ / جُو ل َ ] (اِ) درختی است خاردار غیر دار شیسعان . (منتهی الارب ). دار شیشعان . (فرهنگ فارسی معین ).
جولقلغتنامه دهخداجولق . [ ل َ ] (اِ) جولخ است که بافته ٔ پشمینه باشد، و بفتح اول و کسر ثالث هم گویند. (برهان ). رجوع به جولخ و جوالق شود.
جولقفرهنگ فارسی عمید۱. پارچۀ پشمی خشن که از آن خرجین و جوال درست میکردند.۲. جامۀ پشمی خشن که درویشان و قلندران بر تن میکردند.
زولاقلغتنامه دهخدازولاق . (اِخ ) جد ابومحمد حسن بن ابراهیم بن حسین لیثی مصری . رجوع به ابن زولاق و حسن بن ابراهیم و ابن خلکان ج 1 و الانساب سمعانی و ماده ٔ بعد شود.
ابن زولاقلغتنامه دهخداابن زولاق . [ اِ ن ُ ] (اِخ ) ابومحمد حسن بن ابراهیم مصری مورخ (306-387 هَ .ق .). کتابی در خطط مصر و کتاب دیگری اخبار قضاة مصر دارد. و آن تکمله ٔ اخبار محمدبن یوسف بن یعقوب کندی است . (از ابن خلکان ).
جوالقلغتنامه دهخداجوالق . [ ج َ ل ِ ] (معرب ، اِ) جوالیق . جوالقات . ج ِ جُوالَق ، بمعنی جوال . (منتهی الارب ). رجوع به جوال شود.
جوالقلغتنامه دهخداجوالق . [ ج ِ ل ِ / ج ُ ل َ ] (معرب ، اِ) جوال . (منتهی الارب ). رجوع به جوال شود.
جولقیلغتنامه دهخداجولقی . [ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به جولق . قلندر شال پوش باشد، و بفتح اول و کسر ثالث هم آمده . (برهان ). ژنده پوش و قلندر پشمینه پوش . (غیاث اللغات ) : ناگهانی جولقیی میگذشت با سر بیمو بسان طاس و طشت . مولوی .رجوع ب
جولقیفرهنگ فارسی عمیدقلندر؛ پشمینهپوش: ◻︎ جولقیای سربرهنه میگذشت / با سرِ بیمو چو پشتِ طاس و طشت (مولوی: ۴۵).
جوالقلغتنامه دهخداجوالق . [ ج ُ ل ِ ] (معرب ، اِ) جوال . (منتهی الارب ). معرب گوال ، بمعنی جوال بلکه جوال نیز معرب گوال است . (آنندراج از غیاث ). گاله : چرا به من صلت گندمش همی نرسدوکیل اورا گویی خر و جوالق نیست . سوزنی .|| جنسی بود
جولخلغتنامه دهخداجولخ .[ ل َ ] (اِ) نوعی از بافته ٔ پشمینه باشد که از آن خرجین سازند و مردم فقیر و درویش و قلندران هم پوشند.(برهان ). نوعی از بافته ٔ پشمین از جنس گلیم که پشم آن درشت و خشن باشد و از آن خورجین سازند و مردم فقیر و درویش آنرا بپوشند، و معرب آن جولق است و در این روزگار بتعریب اشت
جولاهلغتنامه دهخداجولاه . (ص ، اِ)جولاهه . جولاهک . جولخ . جوله . جولهه . جولق . جولقی . بافنده . نساج . (فرهنگ فارسی معین ) (برهان ) : بر فلک بر، دو شخص پیشه ورنداین یکی درزی آن دگر جولاه این ندوزد مگر کلاه ملوک وآن نبافد مگر پلاس سیاه . <p class="a
جولقیلغتنامه دهخداجولقی . [ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به جولق . قلندر شال پوش باشد، و بفتح اول و کسر ثالث هم آمده . (برهان ). ژنده پوش و قلندر پشمینه پوش . (غیاث اللغات ) : ناگهانی جولقیی میگذشت با سر بیمو بسان طاس و طشت . مولوی .رجوع ب
جولقیفرهنگ فارسی عمیدقلندر؛ پشمینهپوش: ◻︎ جولقیای سربرهنه میگذشت / با سرِ بیمو چو پشتِ طاس و طشت (مولوی: ۴۵).