جونلغتنامه دهخداجون . [ ج َ ] (ع ص ، اِ) گیاه سبز مایل بسیاهی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سرخ . (منتهی الارب ). || سپید. || سیاه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و این کلمه از اضداد است . (اقرب الموارد). || روز. || سخت سیاه از شتر و اسب . ج ، جون . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). از ر
جونلغتنامه دهخداجون . [ ج َ وَ ] (اِ) چوبی باشد که در زیر آن غلطکها نصب کنند و بر گردن گاو بندند و بر بالای غله ای که از کاه جدا نشده باشد بگردانند تا غله از کاه جدا شود. (برهان ) . || یواشن . منسفه ، آن پنجه ایست که بدان خرمن باد دهند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زون تاختهinvaded zoneواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از دیوارۀ چاه گمانه که مایع حفاری در آن نفوذ کرده و جانشین شارۀ سازند شده است
زون زیسترخسارهایbiofacial zoneواژههای مصوب فرهنگستانزون زیستچینهشناختی در یک توالی سنگی ساده که معرف محیطی با مجموعۀ فسیلی از خصوصیات یک زیستزون زنده است
زون سایهshadow zoneواژههای مصوب فرهنگستانناحیهای در فاصلۀ تقریبی 100 تا 140 درجه از رومرکز زمینلرزه که در آن موج P به سبب عبور از محیط کمسرعت دریافت نمیشود
زون شفقیauroral zoneواژههای مصوب فرهنگستاننواری تقریباً دایرهای در پیرامون قطبهای زمینمغناطیسی که بیشترین فعالیت شفقی در آن رخ میدهد
زون شکستگیfracture zoneواژههای مصوب فرهنگستانزونی طویل با شکستگیهای موازی فراوان در بستر دریا، با پستیوبلندی نامنظم که صدها کیلومتر طول دارد
جوناءلغتنامه دهخداجوناء. [ ج َ ] (ع اِ) آفتاب . || دیگ . || ناقه ٔ سیاه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جوندلغتنامه دهخداجوند. (اِخ ) دهی از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند. دره ، معتدل . سکنه ٔ آن 605 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و مالداری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9</sp
جون دارولغتنامه دهخداجون دارو. (اِ مرکب ) معجونی است که هندوان ساخته اند و آن معجون سلاحه است . و این جون دارو در جذام بکار است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و رجوع به جان دارو شود.
جوندگانلغتنامه دهخداجوندگان . [ ج َوَ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) ج ِ جونده . || راسته ای از پستانداران که شامل جانورانی است که عموماً جثه ٔ کوچک دارند و دندان بندی آنها ناقص است (فاقد انیاب هستند)، دندانهای پیشین آنها بلند و برنده و در انتها فاقد میناست ، بهمین جهت عا
دجونلغتنامه دهخدادجون . [ ] (اِخ ) حسن توفیق افندی او راست : الرتبة الحدیثة. تألیف ادمون دیمولن معرب . (معجم المطبوعات ).
دجونلغتنامه دهخدادجون . [ دُ ] (ع مص ) بجایی مقیم شدن . (زوزنی ). مقیم شدن . (تاج المصادر بیهقی ). مقیم گردیدن در جایی . (از منتهی الارب ). بایستادن . || الفت و انس گرفتن کبوتر و همچنین گوسپند. (از منتهی الارب ). || فروپوشیدن ابر آسمان را. (از منتهی الارب ). تاریک شدن روز از ابر. (تاج المصادر
حجونلغتنامه دهخداحجون . [ ح َ ] (اِخ ) نام کوهی است ببالای مکه و در آن مقبره است . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ). گورستانی است به مکه . (مهذب الاسماء). || موضعی است دیگر در یک فرسنگ و ثلثی از مکه که سقیفه ٔ آل زیار در آن است و اصمعی گفت کوه مشرف است که جنب مسجدالبیعه قرار دارد. (معجم البلدان
حجونلغتنامه دهخداحجون . [ ح َ ] (ع اِ) هر غزوه ای که نخست خلاف آن ظاهر کنند و آخر کار همانجا روند. غزوه ٔ دور و دراز. (معجم البلدان ).