جگرخوارفرهنگ فارسی عمید۱. ستمگر؛ ظالم.۲. کسی که غم و اندوه بسیار بخورد.۳. آنکه غم دیگری را بخورد؛ یار غمخوار.۴. مایۀ ناراحتی.۵. دلیر.
جگرخوارهلغتنامه دهخداجگرخواره . [ ج ِ گ َ خوا / خا رَ / رِ ] (ص مرکب ) جمعی باشند از ساحران . (برهان ). جمعی از ساحران باشند که بزور افسون جگر مردم را میخورند خصوصاً جگر اطفال را. (آنندراج ). || کنایه از کسی است که رنج کش ومحنت پ
جگرخوارهفرهنگ فارسی عمید=جگرخوار: ◻︎ نیابی ز من بر جگرخوارهای / جگرخوارهای نی شکربارهای (نظامی۵: ۹۹۹).
جگرخایفرهنگ فارسی عمید۱. جگرخوار.۲. [مجاز] کسی که غمواندوه بسیار بخورد.۳. [مجاز] آنچه باعث غم و اندوه و کاهش تن بشود.
آکلةالاکبادلغتنامه دهخداآکلةالاکباد. [ ک ِ ل َ تُل ْ اَ ] (ع ص مرکب ) جگرخوار. جگرخواره . || (اِخ ) لقب هند، زن ابوسفیان ، مادر معاویه .
خونخوارلغتنامه دهخداخونخوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) سفاک . خونریز. قتال . (ناظم الاطباء). سفاح . آنکه بریختن خون یعنی کشتن مردمان رغبت دارد. || ظالم . ستمکار : چشم تو خونخواره و هر جادویی مانده از آن چشمک خونخوارخوار. <p clas
کفتارلغتنامه دهخداکفتار. [ ک َ ] (اِ) جانوری است صحرایی و درنده که به هندی هوندار گویند. (غیاث ) (آنندراج ). پستانداری است از راسته ٔ گوشتخواران که تیره ٔ خاصی را به نام کفتاران در این راسته به وجود می آورد. این جانور در اروپا و آسیا و مخصوصاً افریقا فراوان است . دندان بندیش شبیه گربه است ولی
جهانلغتنامه دهخداجهان . [ ج َ ] (اِ) عالم از زمین و کرات آسمانی . دنیا. گیتی . گیهان . عالم ظاهر. (برهان ) : بت پرستی گرفته ام همه عمراین جهان چون بت است و ما شمنیم . رودکی .خدای عرش جهان را چنین نهاد نهادکه گاه مردم از او شادم
جگرخوارهلغتنامه دهخداجگرخواره . [ ج ِ گ َ خوا / خا رَ / رِ ] (ص مرکب ) جمعی باشند از ساحران . (برهان ). جمعی از ساحران باشند که بزور افسون جگر مردم را میخورند خصوصاً جگر اطفال را. (آنندراج ). || کنایه از کسی است که رنج کش ومحنت پ
جگرخوارهفرهنگ فارسی عمید=جگرخوار: ◻︎ نیابی ز من بر جگرخوارهای / جگرخوارهای نی شکربارهای (نظامی۵: ۹۹۹).