جگرکلغتنامه دهخداجگرک . [ ج ِ گ َ رَ ] (اِ مصغر) جگر که ریزه کرده بر سیخ کباب کنند. || طعامی که از جگر کنند بروغن و پیاز سرخ کرده . مطبوخی از جگر و دل . جگر که بقطعه های کوچک خرد کرده . چغوربغور.- امثال :صنار (صد دینار) جگرک سفره قلمکار نمیخاد
جرغ جرغلغتنامه دهخداجرغ جرغ . [ ج ِ ج ِ ] (اِ صوت ) آواز شکستن انگشتان که برای رفع ماندگی ، انگشت کنند و مانند آن . (یادداشت مؤلف ). جِرِغ جِرِغ . رجوع بکلمه مزبور شود.
جرغ جرغلغتنامه دهخداجرغ جرغ . [ ج ِ رِ ج ِرِ ] (اِ صوت ) جِرِغ جِرِغ ؛ آواز شکستن انگشتان و مانند آن . (یادداشت مؤلف ). رجوع بکلمه ٔ مزبور شود.
جگرکشلغتنامه دهخداجگرکش . [ ج ِ گ َ ک َ ] (نف مرکب ) غمخوار و محنت کش . (آنندراج ). اندوهگین . رجوع به جگرآشام و جگرخای شود.
جگرکیلغتنامه دهخداجگرکی . [ ج ِ گ َ رَ ] (ص نسبی ، اِ) جگرک فروش . || دکان جگرفروش . || برنگ جگرک . سرخی بغایت که بیشتر بسیاهی زند. جگری .
جگرکندیلغتنامه دهخداجگرکندی . [ ج َ گ َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نمین شهرستان اردبیل واقع در 17هزارگزی شمال خاوری اردبیل و 3هزارگزی شوسه ٔ اردبیل به آستارا. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن <span class="hl" d
جگرکیفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که دل و جگر گوسفند را کباب میکند و میفروشد.۲. (اسم) جایی که در آن جگر، دل، و قلوۀ گوسفند، گاو، گوساله، و امثال آن را کباب کرده و میفروشند.
یک پوللغتنامه دهخدایک پول . [ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) واحد پول در دوران قاجاریه معادل نیم شاهی ، و شاهی یک بیستم قران است : یک پول جگرک سفره قلمکار نمیخواد. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شاهی شود.
قلمکارلغتنامه دهخداقلمکار. [ ق َ ل َ ] (اِ مرکب )نوعی از بافته ٔ رنگارنگ و الوان . (ناظم الاطباء). چیزی که به قلم نقش کرده باشند. (آنندراج ). پارچه ای که بر روی آن نقشها و گلها با قلم نگارند : متاع شهرت این قوم خالی از معنی است بجز لباس قلمکار نیست چون تصویر.
جگرلغتنامه دهخداجگر. [ ج ِ گ َ ] (اِ) کبد. (برهان ) (آنندراج ) (بهارعجم ). جزئی است از اجزای بدن انسان و حیوان که در داخل شکم است و متصل به دل و شش . (فرهنگ نظام ). محل قوت طبیعی است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). غذا یافتن اندامها و پرورش تن بدوست از بهر آنکه غذای راستین خون است و کیلوس در جگر خو
جگرکشلغتنامه دهخداجگرکش . [ ج ِ گ َ ک َ ] (نف مرکب ) غمخوار و محنت کش . (آنندراج ). اندوهگین . رجوع به جگرآشام و جگرخای شود.
جگرکیلغتنامه دهخداجگرکی . [ ج ِ گ َ رَ ] (ص نسبی ، اِ) جگرک فروش . || دکان جگرفروش . || برنگ جگرک . سرخی بغایت که بیشتر بسیاهی زند. جگری .
جگرکندیلغتنامه دهخداجگرکندی . [ ج َ گ َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نمین شهرستان اردبیل واقع در 17هزارگزی شمال خاوری اردبیل و 3هزارگزی شوسه ٔ اردبیل به آستارا. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن <span class="hl" d
جگرکیفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که دل و جگر گوسفند را کباب میکند و میفروشد.۲. (اسم) جایی که در آن جگر، دل، و قلوۀ گوسفند، گاو، گوساله، و امثال آن را کباب کرده و میفروشند.