جیره خوارلغتنامه دهخداجیره خوار. [ رَ / رِ خوا / خا ] (نف مرکب ) جیره خورنده . جیره خور. راتبه خور : کنون از جیره خواران قدیمم نمک پرورده ٔ ناز و نعیمم . تأثیر (از آنندراج ).<
جیرهلغتنامه دهخداجیره . [ رَ / رِ ] (اِ) طعام راتبه . (غیاث اللغات ). راتبه ٔ هر روز که بمردم فوج و غیره دهند. (آنندراج ). مقدار محدود و معین از مواد غذایی که روزانه یا هفتگی یا ماهیانه یا سالانه بکسی دهند، مقابل مواجب که نقدینه است ومقابل علیق . (یادداشت مرح
جیرةلغتنامه دهخداجیرة. [ ج َ ی َ رَ ] (ع اِ) ج ِ جار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). همسایگان . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). رجوع به جار شود.
زپرهلغتنامه دهخدازپره . [ زَ پ َ رَ / رِ ] (اِ) سیماب و جیوه . (ناظم الاطباء) (شعوری ). رجوع به زاوق شود.
جیره خورلغتنامه دهخداجیره خور. [ رَ / رِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب )جیره خوار. اجری خور. رجوع به جیره و جیره خوار شود.
جیره دادنلغتنامه دهخداجیره دادن . [ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) سهمیه ٔ هر یک از جیره خواران را بموقع آن تحویل کردن . رجوع به جیره و جیره بندی و جیره خوار شود.
مزدورفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات وش، خودفروخته، پولکی، فروشی، رشوه گیر، اجیر، جیرهخوار، عامل، مزدبگیر، حقیر گلادیاتور ◄ مزدور دستنشانده، عامل، مأمور
مرتزقلغتنامه دهخدامرتزق . [ م ُ ت َ زَ ] (ع ص ، اِ) هر چیز که ازآن نفع بردارند. (منتهی الارب ). هر چیزی که بدان منتفع شوند. (از اقرب الموارد). رزق . روزی . (یادداشت مرحوم دهخدا). || آنکه از قوت و غذا و جز آن بهره مند شود. (از متن اللغة). روزی خوار. جیره خوار. روزی مند. (یادداشت مرحوم دهخدا). ر
جیرهلغتنامه دهخداجیره . [ رَ / رِ ] (اِ) طعام راتبه . (غیاث اللغات ). راتبه ٔ هر روز که بمردم فوج و غیره دهند. (آنندراج ). مقدار محدود و معین از مواد غذایی که روزانه یا هفتگی یا ماهیانه یا سالانه بکسی دهند، مقابل مواجب که نقدینه است ومقابل علیق . (یادداشت مرح
جیرهفرهنگ فارسی عمیدمقدار معیّنی از خوراکی، خواربار، و دیگر اجناس مورد نیاز که در فاصلههای زمانی معیّن روزانه، هفتگی، ماهیانه، و امثال آن به کسی میدهند؛ روزیانه؛ راستاد؛ رستاد.
جیرهفرهنگ فارسی معین(رِ) (اِ.) جنس (از خوردنی و نوشیدنی و پوشاک ) یا پولی که به مزدوران و سربازان دهند. مق مواجب .
خجیرهلغتنامه دهخداخجیره . [ خ ُ ج َ رَ ] (ع ص ، اِ) زن فراخ شرم . (از متن اللغة) (تاج العروس ). رجوع به خجره در این لغت نامه شود.
جیرهلغتنامه دهخداجیره . [ رَ / رِ ] (اِ) طعام راتبه . (غیاث اللغات ). راتبه ٔ هر روز که بمردم فوج و غیره دهند. (آنندراج ). مقدار محدود و معین از مواد غذایی که روزانه یا هفتگی یا ماهیانه یا سالانه بکسی دهند، مقابل مواجب که نقدینه است ومقابل علیق . (یادداشت مرح
چشمه انجیرهلغتنامه دهخداچشمه انجیره . [ چ َ م َ اَ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند که در 64 هزارگزی جنوب خاوری شوسف واقع است . محلی است گرمسیر که سکنه ندارد و در بهار مالدارها به این محل آمده از آب چشمه استفاده میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ا