جیستنلغتنامه دهخداجیستن . [ ت َ ] (مص ) برجستن و فروجستن . (برهان ). جستن . (آنندراج ) : چون بدیدم روی خوبت در زمان برجیستم گرم در کار آمدم موقوف مطرب نیستم . مولوی .وبعضی آن را خیستن اماله ٔ خاستن دانسته اند. و الاول اولی . (از آنن
جیستنفرهنگ فارسی عمیدجستن؛ برجستن: ◻︎ چون بدیدم روی خوبت درزَمان برجیستم / گرم در کار آمدم موقوفِ مطرب نیستم (مولوی: لغتنامه: جیستن).
زستنلغتنامه دهخدازستن . [ زِ ت َ ] (مص ) مخفف زیستن و بر این قیاس زست و زسته ... (جهانگیری ). مخفف زیستن . (آنندراج ) زیستن و زندگانی کردن . (ناظم الاطباء). زیستن وزنده بودن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : اگر از من تو بد نداری بازنکنی بی نیاز روز نیازنه مرا
زشتنلغتنامه دهخدازشتن . [ زُ ت َ ] (مص ) برهنه کردن . عریان نمودن . پوست برکندن . مقشر نمودن . (ناظم الاطباء).
جستنفرهنگ فارسی عمید۱. خیز کردن؛ خیز برداشتن.۲. [مجاز] رها شدن؛ رهایی یافتن.۳. جهیدن.۴. [قدیمی، مجاز] گریختن.۵. [قدیمی] وزیدن.